𝘱𝘢𝘳𝘵'15

733 83 17
                                    

شب سختی که جیمین به سر برده بود و تنهایی که داشت بهش این قدرتو داد که بلند بشه...روی پای خودش اوج بگیره و بدون کمک کسی همونجور که تا الان همه ی درداشو خودش نگه میداشت و نیازاشو بر طرف میکرد همونطور ادامه بده...جیمین فقط خوشحالی تهیونگ براش مهم بود اون تنها کسی بود که جیمین داشت ولی حتی تهیونگ هم شب گذشته جیمین رو فراموش کرده بود...این پسر شب گذشته اشکاشو کنار زد به خودش قول داد بتونه از این به بعدو مثل روزای دیگه با تنهایی سر کنه
همونجور که سرش پایین بود و وارد شرکت میشد با برخورد به سینه فردی تعادلشو از دست داد و روی زمین ولو شد...اخ کوتاهی گفت و به مرد روبه روش خیره شد قبل از اینکه غرغر کنه با دهان باز به مرد روبه روش خیره شد قطعا اون مرد یه آدم فضایی بود مردی به این زیبایی تاحالا تو عمرش ندیده بود...با صدای مرد روبه روش از خیالاتش بیرون اومد و لبخند مصنوعی زد...به کمک مرد روبه روش بلند شد و آرنجش رو مالش داد
مرد با لهجه ی فرانسوی دستشو روی سر جیمین گذاشت و گفت:
_واقعا متاسفم...ولی بهتره وقتی قدم میزنی رو به روتو نگاه کنی نه زمینو!!!
جیمین دستشو روی دست مرد گذاشت و پایین اوردش:
_خیلی عذر میخوام که شما خوردی به من!!
مرد تعظیم کوتاهی کرد و عذر خواهی کرد بدون گفتن حرفی از کنار جیمین رد شد
جیمین برگشت و سرشو خاروند
_واو..این از کدوم بهشتی اومده بود
برگشت و با یونگی و هوسوک رو به رو شد
هوسوک نزدیک جیمین شد:
_از فرانسه اومده...سهام دار شرکته دیروز باهاش قرارداد بستم...خیلی خفنه نه؟
و دستشو روی لبش کشید و نیشخند زد
یونگی غرشی کرد و بازوی هوسوکو فشار داد:
_عههه!!!خفن بود...جانگ شی نشونت میدم بیا بریم دفتر من یه عرض خیلی کوتاهی دارم...
جیمین با خنده بهشون خیره شد
وارد دفتر شد و پشت میز نشست کمی از قهوشو
نوشید و سرشو بین دستاش قرار داد دوباره صحنه
ای که اون هرزه باهاش انجام داده بود جلوی چشاش اومد
سرشو به چپ و راست تکون داد
نمیدونست کی میتونه فراموشش کنه
با صدای آشنایی بلند شد و چشاش گرد شد از ترس
سهام دار جدید با داد سمت میز جیمین اومد:
_آقای...درحالی که رزومه کاری جیمین رو میخوند بلند بلند ادامه داد
*پارک جیمین 25 ساله..اولین ثابقه کاری شرکت Elle!!!
زیر لب گفت واقعا نمیفهمم برای چی یکی مث تو باید اینجا کار کنه...مدرک فوق لیسانس کامپیوتر...و..بی سرپرست!!*
روبه جیمین گفت:
_پدر مادر نداری؟!
جیمین با صداش خش دارش جواب داد:
_خیر قربان..پدر و مادرم وقتی من خیلی بچه بودم سر یه حادثه تصادف فوت شدن..و من..
با صدای مرد روبه روش و حرفی که زد میخ کوب شد
_اخراجی..!!
جیمین دستاشو به هم مالش داد و با بهت به مرد روبه روش خیره شد باید حرفشو پس میگرفت اون مرد از جهنم اومده نه بهشت!!!
_چ..چیی؟؟ول..ی چر..ا؟؟
مرد نزدیک میز جیمین شد و روزمه رو انداخت روی جیمین جوری که خورد به قفشه سینش جیمین چشاشو بست و بغضشو قورت داد
_به این دلیل که تو یه پسر جوونی..بی سرپرستی...شرکت نمیتونه مسئولیت یه ادم بی سرپرست رو قبول کنه من به عنوان سهام دار جدید همچین اجازه ای نمیدم...صورتشو نزدیک تر کرد و به جیمین زل زد..از همه بدتر با مدرک فوق لیسانس..!!!

"-𝘮𝘺 𝘩𝘰𝘳𝘯𝘺 𝘵𝘢𝘦𝘤𝘩𝘦𝘳-"Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin