𝘱𝘢𝘳𝘵'20

708 74 5
                                    

برقی که توی چشمای کوکی بود میتونست به تهیونگ بفهمونه که زمانش رسیده...نفسشو بیرون داد و روی پسرکی که روی تخت بود خیمه زد
دستاشو بالای سرش تو دستای خودش قفل کرد
سرشو تو گردنش فرو برد و بوسه ی خیسی شروع کرد
جای جای گردنشو مارک های بنفش رنگی جا گذاشته بود
ناله های خفه ی کوک فضای اتاق رو برداشته بود...
تهیونگ که دیگه نایِ تحمل نداشت روی زانوهاش نشست
درحالی که دکمه های پیرهنشو باز میکرد به کوکی خیره شده بود که از ترس صدای برخورد دندوناش به گوش تهیونگ میرسید...!!!
_ترسیدی؟!!!...
_یکم....

تهیونگ بعد از در اوردن پیرهنش...دستشو روی شلوار کوکی گذاشت...دکمشو باز کرد و کشیدش پایین و کامل درش اورد...جونگ کوک که تاحالا توی همچین فضای سنگینی نه تنها با تهیونگ بلکه با هیچکسی قرار نگرفته بود از خجالت لباشو بین دندوناش قرار داده بود...
تهیونگ دوباره روی کوکی خیمه زد و دستشو روی باکسر سفید کوکی گذاشت...جونگ کوک با حس لمس دستاس تهیونگ روی دیکش چشماشو بست و نفسشو بیرون داد

_میخوای به جنون بکشونمت؟!

_من...همین الانشم...به جنون رسیدم...

تهیونگ لبخند شروری زد و بین پاهای کوکی قرار گرفت
دیک کوکی رو از زیر باکسر دراورد و بین دستاش قرار داد...جونگ کوک از خجالت جرعت باز کردن چشماشو نداشت...
تهیونگ حرکت دستشو روی دیک پسرک شروع کرد...آروم بالا پایینش میکرد...سرشو نزدیک کرد و بوسه ای روی کلاهک دیک کوک زد..و با یه حرکت زبونشو از پایین تا بالای دیک کوکی کشید...
جونگ کوک چشماشو محکم تر بهم فشار میداد و نفسشو بیرون میداد...
با حس کردن دیکش توی دهن تهیونگ ناخودآگاه ناله ای از زیر لبش بیرون زد..محلفه رو بین دستاش قرار داد و محکم فشارش داد..تهیونگ به حرکت سرش سرعت داده بود...

تهیونگ ازش جدا شد و در حالی که شلوارو باکسر خودشو در میاورد با لحن عجیبی پرسید

_دوسش داشتی؟!

کوکی خنده ای از روی خجالت کرد

_من با تو همه چیو دوش دارم...همه چیو میپذیرم..چه تلخ!!چه شیرین!!!

تهیونگ بعد از شیرین زبونی کوکی پاهاشو بالا داد و زبونشو روی ورودیه جونگ کوک کشید...تا جایی که فکرشو میکرد خیسش کرد و روش خیمه زد

چند ثانیه ای بینشون سکوت عجیبی ب وجود اومده بود که تهیونگ این سکوت رو بینشون با بوسه ای روی لبای کوکی شکوند و گفت

_اینجوری نگام نکن بانی.‌.با این دوتا چشمات...به من رحم کن...قلبم ظعیفه...

جونگ کوک دستاشو دور گردن تهیونگ گذاشت و پاهاشو دور کمرش حلقه کرد...
تهیونگ لبخندی زد..تیشرت کوک رو بالاتر داد و دستشو روی شکمش گذاشت
با حس سردیه دستای مرد بزرگتر پسرک ناله ی ریزی کرد و کنار گوش مرد زمزمه کرد

"-𝘮𝘺 𝘩𝘰𝘳𝘯𝘺 𝘵𝘢𝘦𝘤𝘩𝘦𝘳-"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora