*فلش بک*
آقای لی(پدر لی جونگ سوک)،جئون(پدر جونگ کوک)،کیم(پدر تهیونگ)
سهام داران بزرگترین شرکت در کره بودنند
اما حرص و طمع لی و کیم خیلی زیاد بود و از همون روزای اول برای جئون نقشه هایی داشتن...لی*
کیم بگو چی میخوای؟سهامِ جئون کافیه؟؟؟کیم*
دیوونه ای؟!!!
هیچ فکر کردی چجوری باید سهامشو ازش بگیریم؟؟
اون زرنگ تر از این حرفاس!!!لی*
تو بگو میخوای یا نه؟
من فکر همه جاشو کردم....
اما یه شرط دارهکیم*
بگو...لی*
تو سهامِ جئون رو میبری
و من...
همسرشو
چطوره؟!کیم*
الحق که شریک خودمی
عالی بنظر میرسه...
خندیدن*پایان فلش بک*
روز ها میگذشت و ترس جونگ کوک بیشتر میشد
استرس و دلشوره هر روزش بیشتر میشد
به اینحسش ایمان داشت و میدونست قراره اتفاق بدی
بیوفته ولی از همه بیشتر ترس از دست دادن تهیونگو داشت
خودشم فکرشو نمیکرد انقدر به تهیونگ وابسته بشه
یعنی چه اتفاقی قراره بیوفته...
اگه تهیونگازم جدا بشه یا یه جرقه بین رابطمون
مثل بمب بترکه
یا .....نه تهیونگ هیچ وقت خیانت نمیکنه
بلند داد زدنکوک:اههههههههههه
تهیونگ از آشپزخونه حین غذا درست کردن با ترس سمت جونگ کوک دوید
چشاش گرد شده بودته:چ...چیییی شدهههه؟؟؟؟
کوک:هوم؟
ته:داد زدی😐
کوک:چیزه....من میترسم
پایین انداختن سرشته:از چی میترسی؟
کوک:اصلا بیخیال
درموردش حرف نزنیم
لطفاته:هرچی بیبی بگه
جونگ کوک...عوم
هنوزم فکر میکنی رابطمون جدی نیست؟
یعنی...نمیدونم چطور بگمش
شاید به خاطر اینه که هنوز از خیلی نزدیک حست نکردم
نیشخند زدن....کوک:یاااااااااا منحرررررف گوجو
یونگی:صب بخیر منحرفا...
کوک:من منحرف نیستم هیونگت منحرفه
یونگی:بهتر نیست بگی ددی؟
بلند خندیدنکوک:خوبه دیگه خودتم باید به هوسوک شی بگی ددی
عومممم....ددییییی
بلند خندیدنیونگی:نکبت
...............
هر سه(کوک،یونگی،جیمین)سر میز مشغول ناهار خوردن بودن که با صدای زنگ یونگی از جاش پرید
به سرفه افتاد...یونگی:نگیییید من خونم
هوپیهکوک:داد زدن*یونگییییییییییی اون سس رو میدییییییییییییییی
VOCÊ ESTÁ LENDO
"-𝘮𝘺 𝘩𝘰𝘳𝘯𝘺 𝘵𝘢𝘦𝘤𝘩𝘦𝘳-"
Fanfic(کامل شده✔) همه چی از روزی شروع میشه که دانشجوی انتقالی جدید جئون جونگ کوک به دانشگاه میاد و از همون روز اول برای تهیونگ استادش دردسر بزرگی میشه... کمکماین دردسر تبدیل به عشق تهکوک و بعد نفرتی از جانب کوک به تهیونگ میشه.... •وضعیت:درحال آپ •کاپل...