𝘱𝘢𝘳𝘵'14

790 90 5
                                    

همین حین پسر لی"جونگ سوک"برای دیدن پدرش به شرکت رفته بود سنش زیاد نبود ولی در حدی بود که از پس کاراش بر بیاد"حدود 14"
با متوجه شدن داد و بیداد های پدرش و آقای کیم و خالی بودن شرکت تعجب کرد
با ورود آقای جئون پشت میزی قایم شد و قشنگ‌ به حرفاشون گوش داد
جئون با دیدن دوتا شریکی که بهش خیانت کرده بودن شکه شد و میخ کوب سر جاش موند
"ت..تو کیم تو اینجا چکار میکنی؟
لی:*بلند خندیدن...اههه ببین این دوست بی عرضمون چی میگه...*خندیدن...کیم نمیخوای بهش بگی همه اینا یه نقشه بود؟

کیم‌ سرشو پایین انداخت و چیزی نگفت
واقعا شرمنده دوستش بود
نمیخواست اینجور بشه ولی حرفای لی اومد تو ذهتش..
با داد جئون ب خودش اومد

جئون:هیونگ اینجا چه خبره؟؟؟
شما...نه نمیتونم همچین فکری کنم...

کیم:درسته...بهت خیانت کردم
ولی چرا؟
هه....
*داد زدن....فکررررر کردیییی خبر ندارمممممم با زنت میخواستین سرمو زیر آب بکنید و سهاممو بالا بکشید؟؟

جئون:چی میگی هیونگ؟
اصلا حرفات با عقل جور در نمیاد
من...من...چرا همچین کاری کنم؟؟؟

لی:هی پسرا بسه دیگه...زیادی حرف زدین ن؟
کیم کارشو تموم کن دیگه

کیم به لی نگاهی انداخت...با لکنت جواب داد
"م...من؟؟

لی:زود تمومش کن کیم حوصله ندارم....
اسلحشو دراورد و سمت کیم گرفت

جئون:ل..لی چکار‌..میکنی...کیم تو که نمیخوای...این..کارو...انجام...بدی...نه؟؟

لی پوزخندی زد..
"اتفاقا باید این کارو انجام بده
شاید فکر کنی چرا همچین نقشه ای کشیدم...
فقط رو مخمی
سعی میکنی کیم رو از من بگیری
اون باید فقط با من شریک باشه ولی این اواخر خیلی به هم نزدیک بودین
بعد از تموم شدن حرفش سمت کیم ایستاد...
شلیک کن
کیم اسلحه رو سمت جئون گرفت
"منو ببخش هیونگ
و با تموم شدن حرفش سمت قلب جئون شلیک کرد
بلافاصله برگشت و نخواست اون صحنه رو ببینه
عذاب وجدان داشت
حالش از این بدتر نمیشد
اون...به دوستش خیانت کرد...فقط بخاطر..پول

*پایان فلش بک*

چند روز گذشته بود و حال جیمین بدتر میشد
بیرون قدم میزد که تهیونگ زنگش زد
اصلا حوصله نداشت جواب بده که کجا رفته و چکار میکنه پس قطع کرد...

*پیام از طرف تهیونگ*
جیمین‌ بهتره همین الان خودتو برسونی خونه
جونگ سوک اینجاست
یه حرفایی میزنه...سریع خودتو برسون
عصبیم-_-

جیمین با دیدن پیام تهیونگ برای لحظه ای حس کرد قلبش منجمد شده با عجله دوید و سمت خونه رفت
وارد خونه شد قیافش با دیدن جونگ سوک توهم رفت
نفس نفس میزد
تهیونگ سمتش رفت و بازوشو محکم گرفت

تهیونگ:حرفایی که جونگ سوک گفته راسته؟
جیمین بغضش ترکید و به هق هق افتاد چیزاییو که تو خودش نگه داشته بود...همشون برملا شده بودن
تهیونگ:گریه نکننننننننننننن....فقدددددد...بگو...داره دروغ میگهههههههه

"-𝘮𝘺 𝘩𝘰𝘳𝘯𝘺 𝘵𝘢𝘦𝘤𝘩𝘦𝘳-"Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon