بارون کم کم اوج میگرفت و جاده ی تاریک خطر ناک میشد جیمین با قطره هایی که به صورتش خورده بود چشاشو باز کرد دستاشو از هم فاصله داد و خمیازه ای کشید
_چه عجب آقای خوش خواب!!!
جیمین به نامجون نگاهی انداخت
از این زاویه دیدنش خیلی بنظرش هات بود
هیکل مردونه...یکی از دستاش روی فرمون دست دیگشو به در تکیه داده بود و سیگاری بین لباش بود_سیگار میکشی؟!
_بعضی وقتا اره...خب آرومم میکنه!!!جیمین با تعجب به مرد کناریشو نیم رخش زل زده بود
یه آدم چطور میتونست انقد جذاب باشه
از خودم متنفرم که دارم جذب مردی میشم که بهم گفته ازت بدم میاد...قشنگ تو صورتم گفت تو بغل اونی که بهت تجاوز کرده بود اینجوری خوابیدی؟!
دوباره صحنه ی اون روز اومد جلو چشاش
مقاومتی که جیمین در برابر جونگ سوک میکرد..
دردی که اون روز کشید
همش توی مغزش لود میشدن
نفس عمیقی کشید..لرز بدی نشسته بود تو وجودش
درحالی که بارون میومد و سقف ماشین باز بود قطره های بارون هر دو پسر رو خیس میکرد...
_میشه سقفو ببندی؟!سرده...نامجون دستشو دراز کرد و سقف ماشیو با فشار دادن دکمه ای بست...هوا تاریک شده بود...با فکر به روزی که با نامجون حرف زده صورتشو سمت داد
_اون روز...توی کافه...گفتی قطعا هر کسی دردای بیشتری داره...تو؟؟؟_ازم میخوای بهت بگم؟
و دستشو زیر چونش کشید و به جاده خیره شد_ن..نه نه اگه راحت نیستی نگو...
_18سالم که بود...سن غرورم...سنی که خودمو بالا میدیدم...پدرم به مادرم خیانت کرد...مادرم که طاقت زندگی کردن نداشت اول پدرمو مسموم کرد و بعدشم خودشو کشت...تاریخ فوت هر دوشون تو یه روزه..
روز تولدم...(خنده ای با بغض کرد)...اون دوتا انقد بی عقل بودن که حتی به منی که بچشونم فکر نکردن..._اوه...خدای من...من نباید میپرسیدم واقعا متاسفم
_میدونی قسمت بدش چیه؟
جیمین سرشو به چپ و راست تکون داد
نامجون سیگاری روشن کرد و بین لباش گذاشت
پکی بهش زد و به جاده خیره شد_اینکه خواهر و برادرت دلیل مرگ پدر مارتو تو بدونن...بهت بگن تو نحسی...اونا توی روز تولد تو مردن پس تقصیره توعه...18 سالگیم با تنهایی توی اون خونه گذشت و مدرسه رو کنار گذاشته بودم..19 سالم که شد تصمیم گرفتم سال آخر دبیرستان رو دوباره بخونم
درسم خیلی خوب بود...بورسیه گرفتم و رفتم دانشگاه سوربن فرانسه ..به سختی کار کردن توی این کافه و اون مغازه و حتی دست فروشی...
تا بلاخره تموم شد..._واقعا داستان غم انگیزیه...من که حتی پدر مادرم رو ندیدم بعضی اوقات دلتنگشون میشم...ولی تو..
باید سخت باشه..._اولین فردی هستی که دارم اینارو بهش میگم
از اعتمادم سو استفاده کنی تو همین جاده ولت میکنم گرگا بخورنت
YOU ARE READING
"-𝘮𝘺 𝘩𝘰𝘳𝘯𝘺 𝘵𝘢𝘦𝘤𝘩𝘦𝘳-"
Fanfiction(کامل شده✔) همه چی از روزی شروع میشه که دانشجوی انتقالی جدید جئون جونگ کوک به دانشگاه میاد و از همون روز اول برای تهیونگ استادش دردسر بزرگی میشه... کمکماین دردسر تبدیل به عشق تهکوک و بعد نفرتی از جانب کوک به تهیونگ میشه.... •وضعیت:درحال آپ •کاپل...