_مین سوک؟ هه اون بابامه...
$چی؟؟؟ این...امکان نداره!
_اون عوضی بعد از مرگ مامانم ، فقط به فکر پول و قدرت بود
$تهیونگ کمکی از دست من بر میاد؟
تهیونگ لبخند گرمی زد :
_نه هیونگ ، همین که پشتم بودی و اطلاعاتشونو بهم دادی ازت یه دنیا ممنونم.
$خواهش میکنم دونسونگ کیوتم. خلاصه هر کاری داشتی میتونی رو من حساب کنی.
_اکی هیونگ...دوست دارم.
$منم همینطور ولی لوس نشو.
بعد دوتاییشون خندیدن.
***********
_جونگ کوکی
+جونم بیبی؟
_باید باهات حرف بزنم ، میشه بیای خونه؟
+خوشگلم اتفاقی افتاده؟
_اهوم
+باشه...الان سریع خودمو میرسونم
بعد از شنیدن حرفای تهیونگ ، اخماش توهم رفت....
+تهیونگ ، من میدونم پدرت خیلی عوضیه ولی...این یکی دیگه واقعا افتضاحه!
_میدونم...واسه همینم ازت کمک خواستم.
+من بهت کمک میکنم ته...تا آخرش باهاتم چون من عاش...
صدای زنگ تلفن تهیونگ مانع ادامه ی حرف جونگ کوک شد و حرفش رو نصفه گذاشت...
_بوگوم هیونگ؟
£ سلام تهیونگ قشنگم!
_سلام هیونگ!
£ چه خبرا ، چیکار میکنی؟ دیگه خبری از هیونگت نمیگیری هااا
_اوممم...ببخشید هیونگی
تو چیکارا میکنی چیشد یهو یاد من افتادی؟جونگ کوک آروم و بی صدا داشت به حرفای اون دوتا گوش می داد...مکالمه شون به نظر عادی میومد اما جونگ کوک حس خوبی بهش نداشت.
+کی بود؟
_بوگوم هیونگم ؛ اون هیونگ مهربونمه که کمکم کرد از تو بار پدرم فرار کنم و یه مدت بهم سرپناه داد تا موقعی که رفتم پیش جیمین هیونگ و یونگی هیونگ.
+فرد قابل اعتمادیه؟
_البته کوکی من خیلی به بوگوم هیونگ اعتماد دارم اون مثل داداشمه!
جونگ کوک زبونش رو توی لپش فرو کرد.
+امیدوارم
_میدونستی وقتی زبونتو تو لپت میکنی خیلی سکشی میشی؟
+ولی میدونستی فقط باید با من لاس بزنی؟
_یااا بی احساس من لاس نزدم...تعریف بود...عیش عیش
YOU ARE READING
▪︎DARK SMILE▪︎
Fanfictionلبخند تاریک [Completed] کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: نامجین_جنلیسا_یونمین ژانر :مدرسه ای _رمنس _اسمات_فان خلاصه داستان : تهیونگ از بچگی تا حالا خیلی درد کشیده بود تا اینکه وقتی به دانشگاه میره و با فهمیدن راز جونگ کوک ، همه چیز تغییر میکنه و زندگیش...