های گایز ببخشید بابت تاخیر
من براتون دوپارت نوشته بودم اما مجبور شدم بدای دو ، سه روزی واتپدمو پاک کنم که بعد چند روز اومدم و دیدم که...فاک هر دوتا پارتش پرید...بازم بابت تاخیر متاسفم...قول میدم جبران کنم :)£ قربان ما واقعا متاسفیم...اما اونا...
+ اونا چی؟
£ اونا...ف...فرار کردن...
+ چی؟
با دادی که جونگ کوک کشید ، هم تهیونگ و هم سونگ مین یه لحظه تو خودشون جمع شدن اما تهیونگ سریع وارد عمل شد.
_ آروم باش جونگ کوکی...مطمئنم که افرادت کارشونو خوب بلدن...پدر من یه آدمیه که خیلی نفوذی داره مطمئنا از یکی از آدماش کمک خواسته تا بیان کمکش کنن...
جونگ کوک هوف کلافه ای کشید و به سونگ مین خیره شد.
+ هر دوتاشون فرار کردن؟
£ نه قربان...فقط مین سوک فرار کرده
+ خوبه...
_ نفر دوم کیه؟
£ پارک بوگوم
تهیونگ با شنیدن اسم بوگوم هیونگش هینی کشید و سمت جونگ کوک برگشت.
+ نمیگفتی میمردی نه؟؟؟
£ من...متاسفم...
_ کوک...چرا بوگوم هیونگو گرفتی؟ اون آدم خوبیه!!
+ آرره خییلی آدم خوبیه!
_ میشه واضح تر توضیح بدی؟
جونگ کوک درسته که چت هارو پاک کرده بود...ولی از قدیم گفتن که کار از محکم کاری عیب نمیکنه...پس...اسکرین شات چت هارو برای گوشی خودش فرستاده بود و از توی گوشی تهیونگ پاک کرده بود.
جونگ کوک گوشیشو باز کرد و وارد گالری شد...با دیدن عکس مورد نظرش روش زد و گوشی رو دست تهیونگ داد.
تهیونگ اول خیلی عادی شروع به خوندن کرد اما بعد از فهمیدن ماجرا که اون عکس مال گوشی خودشه و پیام های بوگوم...
دستشو رو دهنش گذاشت و آروم شروع کرد به هق هق کردن.
جونگ کوک که طاقت گریه های عشقشو نداشت ، آروم سر تهیونگ رو به سینه ی خودش تکیه داد و آروم تو بغلش گرفت.
+ گریه نکن عشقم...قول میدم بکشمشون...مسبب تمام این اتفاقاتو میکشم...
_ کوکی...فین...حداقل تو...فین...دوسم داری مگه نه؟
+ معلومه بیبی بر...تو زندگی منی
دینگ دانگ (😂)
× عع...حتما تهیونگه...
بعد از باز کردن در و دیدن تهیونگ ، لبخندی زد و بغلش کرد.
× چطوری ته ته
![](https://img.wattpad.com/cover/271541996-288-k157780.jpg)
YOU ARE READING
▪︎DARK SMILE▪︎
Fanficلبخند تاریک [Completed] کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: نامجین_جنلیسا_یونمین ژانر :مدرسه ای _رمنس _اسمات_فان خلاصه داستان : تهیونگ از بچگی تا حالا خیلی درد کشیده بود تا اینکه وقتی به دانشگاه میره و با فهمیدن راز جونگ کوک ، همه چیز تغییر میکنه و زندگیش...