part (13)

1.5K 176 19
                                    

~ خب مین سوک... بالاخره سر عقل اومدی...

€درسته رفیق. من آدم با فکری ام...

~ اوکیه... من حاضرم بابت اون عروسک خوشگلت ، هر چقدر که بخوای بهت پول و مقام بدم.

€اوه اینطوری نگو. خودت که میدونی قسط بدی ندارم!

و دوتاشون با نگاهی شیطانی به هم خیره شدند.

*******************

با جسمی که مثل گلوله روش پرتاب شد از خواب پرید و به تهیونگی که مثل پاپی عروسکی بهش خیره شده بود نگاه کرد.

تهیونگ صداشو نازک کرد و با لحن دخترانه ای گفت :

_اوپا من گشنمه :)

×اوپا؟؟؟ سیریسلی؟؟؟
باشه دخترک بیچاره ی گرسنه

گفتن این جمله مصادف بود با بالشتی که محکم تو سرش فرود اومد.

_اصلا نخواستم! الان میرم خودم آشپزخونه تو بفاک میدم!

جیمین که چشاش تا سر حد مرگ باز شدن با سرعت سمت تهیونگ دوید :

×تروخدا هرکاری میکنی فقط تو آشپزخونه نرووو!!!

**************

٪ لیسا ، من و جین میریم قرار داد رو امضا کنیم که خودت میدونی... ، رز هم میره لباسا رو آماده کنه ، میمونه تو و جنی. شما دوتا هم تو گاراژ مدل موتور های جدید رو طراحی کنین.

^ حله فقط یه چیزی...

٪ چی؟

لیسا با خوشحالی آدامسشو باد کرد و آروم گفت :

^ هفت تا موتور دیگه؟

نامجون لبخند چال دار معروفشو زد و سر تکون داد :

٪ درسته... هفت تا :)

لیسا و نامجون لبخندی رد و بدل کردن و نامجون رفت دنبال جین.
بعد از مدتی ، لیسا هم بلند گفت :

^ خانم جنی کیم لطفا گاراژ

جنی با شنیدن صدای لیسا خنده ش گرفت و با تاسف سری تکون داد و بعد از شونه کردن موهاش به سمت گاراژ راه افتاد.

*****

=خب اونی... موتور کیا رو طراحی کنم؟

^ از اونجایی که تهیونگ فرندته ، موتور اونو تو طراحی کن چون سلیقه شو میدونی و همچنین موتور خودت و رز

=اوکی...

لیسا یکم صبر کرد ، خجالت میکشید ولی بالاخره جراتشو جمع کرد و با صدای آرومی گفت :

^ اوم... جنی...؟

جنی با تعجب سرشو بالا آورد چون تاحالا اونیشو انقد معصوم ندیده بود.

=بله؟

^ امروز...خیلی...اوم...خوشگل شدی...
البته خوشگل بودی ، امروز...عام...خوشگل تر شدی...منظورم اینه که...

▪︎DARK SMILE▪︎Where stories live. Discover now