~ خب مین سوک... بالاخره سر عقل اومدی...
€درسته رفیق. من آدم با فکری ام...
~ اوکیه... من حاضرم بابت اون عروسک خوشگلت ، هر چقدر که بخوای بهت پول و مقام بدم.
€اوه اینطوری نگو. خودت که میدونی قسط بدی ندارم!
و دوتاشون با نگاهی شیطانی به هم خیره شدند.
*******************
با جسمی که مثل گلوله روش پرتاب شد از خواب پرید و به تهیونگی که مثل پاپی عروسکی بهش خیره شده بود نگاه کرد.
تهیونگ صداشو نازک کرد و با لحن دخترانه ای گفت :
_اوپا من گشنمه :)
×اوپا؟؟؟ سیریسلی؟؟؟
باشه دخترک بیچاره ی گرسنهگفتن این جمله مصادف بود با بالشتی که محکم تو سرش فرود اومد.
_اصلا نخواستم! الان میرم خودم آشپزخونه تو بفاک میدم!
جیمین که چشاش تا سر حد مرگ باز شدن با سرعت سمت تهیونگ دوید :
×تروخدا هرکاری میکنی فقط تو آشپزخونه نرووو!!!
**************
٪ لیسا ، من و جین میریم قرار داد رو امضا کنیم که خودت میدونی... ، رز هم میره لباسا رو آماده کنه ، میمونه تو و جنی. شما دوتا هم تو گاراژ مدل موتور های جدید رو طراحی کنین.
^ حله فقط یه چیزی...
٪ چی؟
لیسا با خوشحالی آدامسشو باد کرد و آروم گفت :
^ هفت تا موتور دیگه؟
نامجون لبخند چال دار معروفشو زد و سر تکون داد :
٪ درسته... هفت تا :)
لیسا و نامجون لبخندی رد و بدل کردن و نامجون رفت دنبال جین.
بعد از مدتی ، لیسا هم بلند گفت :^ خانم جنی کیم لطفا گاراژ
جنی با شنیدن صدای لیسا خنده ش گرفت و با تاسف سری تکون داد و بعد از شونه کردن موهاش به سمت گاراژ راه افتاد.
*****
=خب اونی... موتور کیا رو طراحی کنم؟
^ از اونجایی که تهیونگ فرندته ، موتور اونو تو طراحی کن چون سلیقه شو میدونی و همچنین موتور خودت و رز
=اوکی...
لیسا یکم صبر کرد ، خجالت میکشید ولی بالاخره جراتشو جمع کرد و با صدای آرومی گفت :
^ اوم... جنی...؟
جنی با تعجب سرشو بالا آورد چون تاحالا اونیشو انقد معصوم ندیده بود.
=بله؟
^ امروز...خیلی...اوم...خوشگل شدی...
البته خوشگل بودی ، امروز...عام...خوشگل تر شدی...منظورم اینه که...
YOU ARE READING
▪︎DARK SMILE▪︎
Fanficلبخند تاریک [Completed] کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: نامجین_جنلیسا_یونمین ژانر :مدرسه ای _رمنس _اسمات_فان خلاصه داستان : تهیونگ از بچگی تا حالا خیلی درد کشیده بود تا اینکه وقتی به دانشگاه میره و با فهمیدن راز جونگ کوک ، همه چیز تغییر میکنه و زندگیش...