جونگ کوک پاهاشو حس نمیکرد
قلبشو حس نمیکرد
سرشو حس نمیکرد
همونطور که اشکاش روی صورتش جاری بود ، سریع جلوی جسم خونی تهیونگ زانو زد.
+ته؟ تهیونگ؟ تهیوووووونگ!!!! ته خواهش میکنم چشماتو باز کن...خواهش میکنممممم...
اشکاش پی در پی میریختن...اون برای نجات جون تهیونگش اون کار چندش رو انجام داده بود اما حالا؟؟؟ تهیونگش به بدن خونی و جسم نیمه جونش تو بغلش داشت از درد ناله میکرد...
+یه نفر سریع آمبولانس خبر کنهههه!!!!
جونگ کوک فریاد کشید و نامجون سریع خودشو به بیرون از عمارت رسوند.
٪ جونگ کوک چی...هییین
نامجون با دیدن تهیونگی که خونی بغل جونگ کوک افتاده بود هینی کشید و چشاش گرد شد.
سریع موبایلش رو از توی جیبش بیرون کشید و به اورژانس زنگ زد.
٪سلام میشه لطفا یه آمبولانس به آدرس ×××× بفرستید؟ وضعیت ضروریه!
جونگ کوک آروم هق هق میکرد و بوسه های متعددی روی صورت خونی تهیونگ میذاشت...
+عزیزم من متاسفم...تهیونگم چشاتو باز کن...خواهش میکنم چشاتو باز کن...تهیونگم دوباره باهام حرف بزن! تهیونگگگ!!!!
اما دریغ از یک جواب...
حالا جین و جنی هم با اون صحنه ی دلخراش مواجه شدن.
جنی دوید و خودشو به جونگ کوک و تهیونگ رسوند.
=جونگ...جونگ کوک اوپا...چه اتفاقی افتادهه؟؟؟ تهیونگ اوپا!!! چشاتو باز کننن!!
جنی تهیونگ رو تکون میداد اما تهیونگ فقط ناله ی کوتاهی کرد و بیشتر توی بغل جونگ کوک تحلیل رفت.
+پس این آمبولانس فاکی کی میرسههه؟؟؟؟
همون لحظه صدای آمبولانس شنیده شد و سریع خودشو به جلوی عمارت ، جایی که تصادف شده بود رسوند.
پرستار ها با سرعت تهیونگ رو روی تخت چرخ دار خوابوندند و چرخ رو به داخل آمبولانس بردند.
¥ آقا؟ چه اتفاقی برای بیمار افتاده؟
+اون...اون تصادف کرده
بذارید منم بیام!پرستار ها جونگ کوک رو از آمبولانس دور کردند.
¥ متاسفانه نمیتونید وارد آمبولانس بشید...وضعیت بیمار وخیمه...ما نمیتونیم شما رو به داخل راه بدیم!
+چرند نگین! تهیونگ من حالش بده من نمیتونم همینجوری ولش ک...
با در آمبولانس که تو صورتش بسته شد ، حرفش نصفه موند.
زیر لب به آمبولانسی که داشت دور میشد فحشی داد و دستش رو لای موهاش کشید.
+خودمون میریم بیمارستان
جونگ کوک و جنی و نامجون به سمت بیمارستان راه افتادن.
جنی خیلی نگران بود. سرشو به شیشه ی ماشین تکیه داد و گذاشت اشکاش دوباره صورتشو خیس کنه.
نامجون آروم جنی رو تو بغلش کشید و موهاشو نوازش کرد.
٪ دونسونگا...تهیونگ خوب میشه خب؟ اون خیلی قویه...مطمئنم اون زودی خوب خوب میشه.
=اوپا...تهیونگ بهترین دوست منه...من...اوه خدا
نامجون دوباره سعی کرد حال جنی رو بهتر کنه و با زمزمه های آرامش بخشش سعی کنه قلب کوچولوی جنی یه ذره آروم بگیره...
جونگ کوک تمام مدت که حواسش به رانندگی بود ، همزمان هق هق های ریزی میکرد و این برای نامجون واقعا عجیب بود چون نامجون فقط یکبار توی زندگیش گریه ی جونگ کوک رو دیده بود...
سر اولین پیروزی اکیپشون ، جونگ کوک فقط یک قطره اشگ از گوشه ی چشمش پایین چکیده بود که اونم فقط نامجون دیده بود!
پس اینکه جونگ کوک بخواد اینجوری هق هق کنه واسه همه خیلی عجیب بود.
جونگ کوک نالید :
+خدای من! چرا اینقد ترافیک هست؟؟؟ پس اون آمبولانس فاکی چجوری رفته بیمارستان؟
٪ جونگ کوک اونا آژیر دارن...
بالاخره اونا به بیمارستان رسیدن...هر سه تاشون داخل بیمارستان رفتن و نامجون دستشو دور گردن جنی انداخت و دستش رو نوازی وارانه روی بازوش حرکت داد.
جونگ کوک با عجله راه میرفت پس اون دوتا هم سعی کردن که تند تر راه برن...
+سلام...میشه لطفا بگید که کیم تهیونگ رو کجا بردن؟
¥ عام...بله یه لحظه...
زن اول نگاهی به جونگ کوک انداخت بعد نفس عمیقی کشید.
¥ متاسفم آقا اما ایشون...فوت شدن...
.
.
.
.
.
.دیگه گفتم گناه دارین نوشتم براتون😂
و اینکه واقعاااااا مرسی بابت 4k😍😍💜💜💜
خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم چهار هزار تایی شدیم...واقعا ممنونم گایز💫
خلاصه که لاو یو سو ماچ...و اینکه پارت بعد تا شنبه ، فوقش یکشنبه آپ میشه🌈
YOU ARE READING
▪︎DARK SMILE▪︎
Fanficلبخند تاریک [Completed] کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: نامجین_جنلیسا_یونمین ژانر :مدرسه ای _رمنس _اسمات_فان خلاصه داستان : تهیونگ از بچگی تا حالا خیلی درد کشیده بود تا اینکه وقتی به دانشگاه میره و با فهمیدن راز جونگ کوک ، همه چیز تغییر میکنه و زندگیش...