ببینین کی برگشتههه😃💜
ممنونم بچه ها از حمایت های قشنگتون🖤💖
یکمم برا کاور عر بزنین😂💛******************
این هفته برای همه شون هفته ای پر مشغله و خسته کننده بود و حدودا دو روز بیشتر تا مسابقه وقت باقی نمونده بود.
توی این یک هفته همه شون سخت تلاش کرده بودن و روزی نزدیک هفت الی هشت ساعت تمرین کرده بودن و حسابی برای مسابقه آماده بودن.
مسابقه توی ژاپن برگزار میشد و اونا مجبور بودن به ژاپن سفر کنند.
+بیبی...وسایلاتو جمع کردی؟
جونگ کوک همونطور که سرش تو گوشی بود پرسید.
_آره...ولی فقط یه ساک و کوله پشتی برداشتم...کوله پشتی هم نمیخواستم بردادم ولی نامجون هیونگ گفت که لازمم میشه.
+درسته...هممون همیشه برای مسابقات یه کوله پشتی بر میداریم.
_هوووف تو کلاه کاسکت ( املاییِ کاسکت رو نمیدونم دیه :/ ) حسابی عرق میکنم. کاش کلاه نمیزاشتیم.
+اگه کلاه نزاریم که نمیتونیم راحت از خونه بریم بیرون.
تهیونگ اول حرفشو نفهمید و سرشو با گیجی به یه طرف کج کرد.
جونگ کوک تو دلش کیوت کوچولوی خنگی بهش گفت که تهیونگ تازه منطور کوک رو گرفت و آهان کشیده ای گفت.**************
تهیونگ با ترس به اون هواپیمای غول پیکر نگاه کرد...تهیونگ ترس از ارتفاع داشت و تا حالا هم بخاطر سخت گیری های پدرش تاحالا نه سفر رفته بود و نه سوار هواپیما شده بود!
آروم به آستین جونگ کوک چنگی زد و کوک آروم سمتش برگشت.
+چیزی شده چاگیا؟
_م...من از ه...هواپیما م...میترسم...
جونگ کوک تعجب کرده بود چون کم وقتایی بود که تهیونگ لکنت بگیره پس این یعنی که اون خیلی ترسیده
+عشقم من مواظبتم خب؟ فقط موقعی که هواپیما میخواد بلند بشه و فرود بیاد ، چشماتو ببند و دست من محکم بگیر و نفس عمیق بکش...
بعد بوسه ی آروم اما عمیقی روی لبای تهیونگ کاشت.
تهیونگ هم لبخندی زد و جونگ کوک رو محکم بغلش کرد.
***************
توی هواپیما که نشسته بودن ، نامجون متوجه تو فکر بودن بیش از اندازه ی خواهر ش شد.
اولش کمی تعجب کرد چون تا حالا رزی رو انقدر تو فکر ندیده بود اما بالاخره تصمیم گرفت تا ازش بپرسه چه اتفاقی افتاده.٪ هی گل گلی من...چیزی شده؟
/ چیزی نشده اوپا...فقط...یکم فکرم درگیره...
٪ درگیر چی؟ هی نکنه عاشق شدی؟
رزی با تعجب به نامجون نگاه کرد.
YOU ARE READING
▪︎DARK SMILE▪︎
Fanficلبخند تاریک [Completed] کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: نامجین_جنلیسا_یونمین ژانر :مدرسه ای _رمنس _اسمات_فان خلاصه داستان : تهیونگ از بچگی تا حالا خیلی درد کشیده بود تا اینکه وقتی به دانشگاه میره و با فهمیدن راز جونگ کوک ، همه چیز تغییر میکنه و زندگیش...