زنگ ورزش همه ی بچه ها توی سالن جمع شدن و منتظر بودن تا معلم ورزش جدیدشون بیاد و گروهبندی شون کنه
+خب بچه ها الان گروهبندی هاتون رو اعلام میکنم
و با کمی مکث ادامه داد :
+نایون ، هیونا ، سوجون ، کای توی یه گروه
+تهیونگ ، هوسوک ، جنی ، جیسو یه گروه
چشمای تهیونگ و جنی برق زد و دویدن کنار هوسوک و جیسو تا بیشتر باهاشون آشنا بشن.
=شما باید هوسوک شی و جیسو شی باشید درسته؟؟
*درسته و شما هم باید تهیونگ و جنی باشید ، از آشنایی باهاتون خوشبختم!
=ماهم همینطور ، خب باید وایستیم ببینیم استاد جئون قراره چیکار کنه
$هر کاری میکنه فک نکنم کار خوبی باشه
و هر چهارتایی به حرف هوسوک خندیدن
_درسته به نظر میاد استاد سختگیری باشه
و هر چهار تا آروم خندیدن
کیم جیسو
۱۸ ساله
دانشجوی ترم اول دانشگاه
دوست صمیمی تهیونگ ، جنی و هوسوک ( بعدا بیشتر باهاش آشنا میشید )
تایپ : INTPجانگ هوسوک
۱۸ساله
دانشجوی ترم اول دانشگاه
یه گیمر حرفه ای
تایپ : ENFJ*******
+به کی میگین سختگیر؟ میخواین سختگیرو نشونتون بدم؟؟
هر چهار تا با وحشت به عقب برگشتند و جونگ کوک رو دیدند که بهشون زل زده
کوک به قیافه ی اون چهار تا خندید و گفت :
+باشه بابا حالا نترسین شوخی کردم
$آههههه استاد زهره ترکمون کردین...
+شماها پشت سر من حرف میزنین بازم مقصر منم؟؟؟ هی خدا
و شروع کرد خندیدن و به سمت بقیه ی دانشجو ها رفت
ته و جنی و هوسوک و جیسو هر چهار تا باهم آب دهنشونو قورت دادن و گفتن
" کارمون ساخته س "
*****
بعد از اینکه استاد جئون حسابی ازشون کار کشید ، هر چهارتاشون خسته رو نیمکت ولو شدن که هوسوک گفت:
$نگفتم سختگیره؟؟؟ تازه عوضی هم هست و ادای گریه در آورد
_نکن هوسوک باز مث دفعه ی قبلی عین پیامک میاد باز به فاک میریم هااا
+هعی مث اینکه آدم نشدین... شاید بهتر باشه همتونو یه دس بکنم...
چهارتایی جیغ کشیدن و گفتن :
استاااد جئووووون_نگفتم؟!؟!؟!؟! هوسوک میشه دو دقیقه خفه شی دفعه ی پیش هم گفتی لو رفتیم اه
$خیل خب باشه تسلیم
و دستاشو بالا گرفت+خدا به من رحم کنه با این دانشجو های باااالغمممم
و همینطور که داشت میرفت کلمه ی " بالغم " رو با طعنه تو سالن فریاد زد
همه چش غره ای به هوسوک رفتن و رفتن تا به قول خودشون یه چیزی کوفت کنن
******
خب بسه دیگه دستم شکست😐💜
YOU ARE READING
▪︎DARK SMILE▪︎
Fanficلبخند تاریک [Completed] کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: نامجین_جنلیسا_یونمین ژانر :مدرسه ای _رمنس _اسمات_فان خلاصه داستان : تهیونگ از بچگی تا حالا خیلی درد کشیده بود تا اینکه وقتی به دانشگاه میره و با فهمیدن راز جونگ کوک ، همه چیز تغییر میکنه و زندگیش...