کاور :))))
عر زدن آزاد است :)))...*******************
جنی ناگهان خودشو تو بغل لیسا پرت کرد و محکم فشارش داد...
=نمیخوام لیسا...هق...نمیخوام که...هق...مثل خواهرم باشی...من...هق...میدونم که یکیو دوس داری اما...هق...بازم میخوام بهت بگم...لیسا من...فین...دوست دارم...
چشمای لیسا از این درشت تر نمیشدن...جنی...دختر کوچولوش...دوسش داشت؟
با صدای آرومی لب زد :^ جنی؟
جنی با خجالت سرشو بلند کرد و به چشم های لیسا نگاه کرد.
^ میدونم که حرفامو شنیدی موقعی که داشتم با جونگ کوک حرف میدم...خب...راستش...اونی که دوساله روش کراش دارم تویی...و من میخواستم زودتر بهت اعتراف کنم اما...میترسیدم جن...من میترسیدم که اگه بفهمی دوست دادم ولم کنی و بری...ازم متنفر بشی...من دوسال کامل بدون اینکه بهت بگم عاشقانه دوستت داشتم و دارم . تو مثل الماسی هستی که میدونم خیلی با ارزش و گران بهاست اما میترسم اگه برش دارم ، از دستم بیوفته و بشکنه...تو واقعا برام مثل یه الماسی جنی...من...عاشقتم...
جنی با تعجب به لیسا نگاه میکرد. صداقتی که توی چشم ها و صدای لیسا بود رو تاحالا تو هیچ کس ندیده بود. حس میکرد قلبش داره تو سرش می تپه که اگه صدایی تو اون خونه نبود ، به راحتی میشد صدای تالاپ و تولوپشو شنید.
^ جنی...دوست دختر من میشی؟
قطره اشک مزاحم دیگه ای از چشم های جنی پایین افتاد که لیسا اونو بوسید.
ناگهان جنی ، لیسا رو هل داد رو زمین و روش خیمه زد.(پشماتون ریخت میه نه؟🙂)
=لیسا...بنظرت من این پیشنهاد و رد میکنم؟ دوساله که منتظر این درخواستم لعنتی...!
و اخم بشدت کیوتی کرد.لیسا خندید و لپ جنی رو کشید.
^ انجل کوچولوی دوست داشتنی من...از الان به بعد تو دوست دختر منیییییی
باورم نمیشهههجنی ریز ریز خندید اما با حرکت بعدی لیسا چشماش از تعجب ، درشت شد.
لیسا ، جنی رو برگردوند و حالا لیسا بود که روی جنی خیمه زده بود و با نیشخند نگاش میکرد. قلب جنی ، محکم تو سینه ش میکوبید بخاطر اینکه فاصله ش با لیسا هی کمتر و کمتر میشد که ناگهان...
÷هی شما دوتا دارین چه غلطی میکنین وسط خونه رو زمیین؟؟؟
(انتظار کیس داشتین نه؟😂شرمنده😂😂نویسنده سادیسم داره😂😂😂)
لیسا از روی جنی بلند شد و پوکر به جین نگاه کرد.
=اوپاااااا...گند زدی به رمانتیک ترین لحظه ی زندگییییم...میکشمتتتت
÷ویت ویت...مگه شما دوتا...
^ بله ؛ همین دودقیقه ی پیش به کراشم اعتراف کردم...میخواستم ببوسمش که جنابعالی ریدی به نقشه های قشنگم...
![](https://img.wattpad.com/cover/271541996-288-k157780.jpg)
YOU ARE READING
▪︎DARK SMILE▪︎
Fanfictionلبخند تاریک [Completed] کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: نامجین_جنلیسا_یونمین ژانر :مدرسه ای _رمنس _اسمات_فان خلاصه داستان : تهیونگ از بچگی تا حالا خیلی درد کشیده بود تا اینکه وقتی به دانشگاه میره و با فهمیدن راز جونگ کوک ، همه چیز تغییر میکنه و زندگیش...