(این پارتو با یه آهنگ غمگین بخونین🤧).
.
.
.
.
.
.
.جونگ کوک با دست و پاهایی که غرق توی خون بود روی زمین افتاد...
تهیونگ همونطور که اشکاش رو صورتش میریخت با حالت زاری صورت جونگ کوکو دوی دستاش گرفت :
_کوکو؟ نفسم؟ عشقم؟ خوبی؟ یه چیزی بگوووو
+آه...چاگیا...خ...خوبم
_نههه خوب نیستییی نمیبینی چه وضعیتی داری؟؟؟ یکی زنگ بزنه آمبولانس!!!
اما هیچکس به حرفش اهمیت نداد.
جونگ کوک آروم و بی جون به ایرپادش اشاره کرد.
+بیبی...سرفه...دکمه ی روشو فشار بده
تهیونگ آروم دکمه ش رو فشار داد تا گوشای کوکیش درد نیاد
$جونگ کوک هیونگ خوبی؟ چرا یهو قطع کردی زهر ترک ش...واستا ببینم اون صدای تهیونگه؟ پیداش کردی؟
+یه...سرفه...دیقه فرصت بده هوسوکا...آه...هوسوکا...میای تهیونگو ببری؟
_چی میگی کوک؟؟؟ هوسوک پشت خطه؟؟ هوسوکااا اول یه آنبولانس زنگ بزن جونگ کوک تیر خورده!
$هییین...تیر خوردی هیووونگگگ؟؟؟ چرا زودتر نگفتی لعنتی الان میام!
هوسوک با همه ی توانش سمت ساختمون دوید.
$هی...سوجینا...یه پسر...اومد اینجا...دنبال...هاه نفسم...دنبال کیم تهیونگ میگشت...کوش الان؟؟؟
£همونی که با ارباب دعوا کرد؟ اون حیاط پشتیه...تیر خورده...زنگ زدم دکتر هان بره بالا سرش...ولی چون دو جاش تیر خورده فک کنم باید بره بیمارستان...تو حیاط پشتی سمت غربه...
$اوکی مرسی...
و دوباره با سرعت به سمت حیاط پشتی دوید.
تا درو باز کرد با جونگ کوک بیهوش و تهیونگی با صورت قرمز و اشکی جونگ کوک رو بغل کرده مواجه شد.
$ته...تهیونگا...آروم باش الان میبریمش بیمارستان باشه؟
_هیونگ~ جونگ کوکم...بخاطر...فین...من...تیر...هقق...خورد
و دوباره زجه زد
هوسوک که خودشم داشت گریه ش میگرفت سریع داد زد.
$هی شما نفله ها...چرا واستادین نگا میکنین؟؟ بیاین کولش کنین ببرینش بیرون دیگه! تهیونگا...بیا ماهم دنبالشون بریم
و دست تهیونگ رو کشید و به سمت اون بادیگارد های غول پیکر رفت.
مدتی رو تا ماشینی که اعضای دارک اسمایل نشسته بودن ، راه رفتن و بالاخره رسیدن.
$تهیونگی...تو مواظب هیونگ باش منم با ماشین خودم میام...
_فین...باشه
YOU ARE READING
▪︎DARK SMILE▪︎
Fanfictionلبخند تاریک [Completed] کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: نامجین_جنلیسا_یونمین ژانر :مدرسه ای _رمنس _اسمات_فان خلاصه داستان : تهیونگ از بچگی تا حالا خیلی درد کشیده بود تا اینکه وقتی به دانشگاه میره و با فهمیدن راز جونگ کوک ، همه چیز تغییر میکنه و زندگیش...