part (30)

934 104 15
                                    

(این پارتو با یه آهنگ غمگین بخونین🤧).
.
.
.
.
.
.
.

جونگ کوک با دست و پاهایی که غرق توی خون بود روی زمین افتاد...

تهیونگ همونطور که اشکاش رو صورتش میریخت با حالت زاری صورت جونگ کوکو دوی دستاش گرفت :

_کوکو؟ نفسم؟ عشقم؟ خوبی؟ یه چیزی بگوووو

+آه...چاگیا...خ...خوبم

_نههه خوب نیستییی نمیبینی چه وضعیتی داری؟؟؟ یکی زنگ بزنه آمبولانس!!!

اما هیچکس به حرفش اهمیت نداد.

جونگ کوک آروم و بی جون به ایرپادش اشاره کرد.

+بیبی...سرفه...دکمه ی روشو فشار بده

تهیونگ آروم دکمه ش رو فشار داد تا گوشای کوکیش درد نیاد

$جونگ کوک هیونگ خوبی؟ چرا یهو قطع کردی زهر ترک ش...واستا ببینم اون صدای تهیونگه؟ پیداش کردی؟

+یه...سرفه...دیقه فرصت بده هوسوکا...آه...هوسوکا...میای تهیونگو ببری؟

_چی میگی کوک؟؟؟ هوسوک پشت خطه؟؟ هوسوکااا اول یه آنبولانس زنگ بزن جونگ کوک تیر خورده!

$هییین...تیر خوردی هیووونگگگ؟؟؟ چرا زودتر نگفتی لعنتی الان میام!

هوسوک با همه ی توانش سمت ساختمون دوید.

$هی...سوجینا...یه پسر...اومد اینجا...دنبال...هاه نفسم...دنبال کیم تهیونگ میگشت...کوش الان؟؟؟

£همونی که با ارباب دعوا کرد؟ اون حیاط پشتیه...تیر خورده...زنگ زدم دکتر هان بره بالا سرش...ولی چون دو جاش تیر خورده فک کنم باید بره بیمارستان...تو حیاط پشتی سمت غربه...

$اوکی مرسی...

و دوباره با سرعت به سمت حیاط پشتی دوید.

تا درو باز کرد با جونگ کوک بیهوش و تهیونگی با صورت قرمز و اشکی جونگ کوک رو بغل کرده مواجه شد.

$ته...تهیونگا...آروم باش الان میبریمش بیمارستان باشه؟

_هیونگ~ جونگ کوکم...بخاطر...فین...من...تیر...هقق...خورد

و دوباره زجه زد

هوسوک که خودشم داشت گریه ش میگرفت سریع داد زد.

$هی شما نفله ها...چرا واستادین نگا میکنین؟؟ بیاین کولش کنین ببرینش بیرون دیگه! تهیونگا...بیا ماهم دنبالشون بریم

و دست تهیونگ رو کشید و به سمت اون بادیگارد های غول پیکر رفت.

مدتی رو تا ماشینی که اعضای دارک اسمایل نشسته بودن ، راه رفتن و بالاخره رسیدن.

$تهیونگی...تو مواظب هیونگ باش منم با ماشین خودم میام...

_فین...باشه

▪︎DARK SMILE▪︎Where stories live. Discover now