"دوماه بعد"وضعیت دارک اسمایل خیلی خوب شده بود ، همه باهم خوب شده بودن...همه دوباره دور هم جمع شده بودن و وضعیت خیلی عالی بود...
رزی به جیسو اعتراف کرده بود و حالا اون دوتا باهم قرار میزاشتن...یونگی از جیمین خاستگاری کرده بود و حالا اونا باهم ازدواج کرده بودن...نامجین بعد از اینهمه سال قرار گذاشتن بالاخره باهم نامزد کرده بودن و قرار بود یه عروسی کوچولو بگیرن...جنلیسا هم یه سالن خریده بودن و میخواستن تا لباس های مخصوص خودشون رو درست کنن و به آرزو شون برسن...
خب...حالا نوبت به کیا میرسه؟...
دنگ! درسته! به کوکوی قشنگمون! اونا بعد از اونهمه سختی ای که کشیده بودن بالاخره تونستن با آرامش و بدون هیچ استرسی به زندگی عادیشون ادامه بدن...
خیلی نمیخوام کلیشه ای صحبت کنم ولی واقعا رابطه ی کاپلا هر چقدم سختی داشته باشه ولی بازم سوییت و کیوته!
.
.
.
.
.
.
.÷میدونین چی رو مخه؟
تهیونگ با دهن پر جواب جینو داد.
_پی رو مپخچته هینیونگ؟ (چی رو مخته هیونگ😂)
+یااا بیبی مگه نگفتم با دهن پر حرف نزن؟
_میگی مین نیگیفتیم بی دیهین پیر حیرف نیزین (🦖)
جونگ کوک نچ نچی کرد و سرشو تکون داد.
_خب هیونگ گفتی چی رو مخته؟
÷اینکه دوهفته قبل از مسابقه های مهم...پا میشن میان ب ما با پرروییت کامل میگن " خییب خییب دی هیفتی دیگی میسیبیقی دیریم "
خجالتم نمیکشن انگار نه انگار ما سرمایه ی کشورشونیم مارو نداشتن میخواستن کدوم گروه کوفتی ایو ببرن مسابقات؟؟؟بعد از یه نفس گرفتن به اعضای دور میز نگاه کرد که با تعجب زل زدن بهش و چاپستیکا تو دستشون خشک شده.
÷ها چرا اینجوری نگام میکنین؟
=اوپا اگه رپر میشدی خیلی موفق میبودی ها!
تهیونگ با این حرف جنی دیگه نتونست خودشو نگه داره و یهو پوکید.
_وایییی جنییی خدا نکشتت...
همونطور که میخندید سرشو رو میز گذاشته بود تا حداقل صورت خشمگین جین هیونگسو نبینه!
بقیه ی اعضا هم به نوبه ی خودشون داشتن جلوی خندشونو میگرفتن ولی خب...چه میشه کرد •~• جلوی خنده رو هیچوقت نمیشه گرفت!
YOU ARE READING
▪︎DARK SMILE▪︎
Fanficلبخند تاریک [Completed] کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: نامجین_جنلیسا_یونمین ژانر :مدرسه ای _رمنس _اسمات_فان خلاصه داستان : تهیونگ از بچگی تا حالا خیلی درد کشیده بود تا اینکه وقتی به دانشگاه میره و با فهمیدن راز جونگ کوک ، همه چیز تغییر میکنه و زندگیش...