جونگ کوک نفس عمیقی کشید و به راهش ادامه داد. بارون نم نم میبارید ولی جونگ کوک این حس رو دوست داشت. بوی نم بارون و هوای نسبتا ملایم رو وارد ریه هاش کرد.
همونطور که به راهش ادامه میداد جسم مچاله شده ای رو کنار ستون چراغ برق دید.
چقد شبیه تهیونگ بود!!!
نه بابا
امکان نداشت تهیونگش باشه
اما لعنتی...
خیلی شبیه تهیونگ بود.تهیونگ با حس دستی روی شونه هاش چشم هاش رو باز کرد که با صورت جونگ کوک مواجه شد.
+تهیونگ؟؟؟خودتی؟؟؟چرا اینجا نشستی؟؟؟گریه کردی؟؟؟چرا چشات قرمزه؟؟؟نکنه تب کرده باشی؟؟؟
جونگ کوک حسابی نگران تهیونگ شده بود اما تهیونگ فقط با چشمایی خالی از حس بهش زل زده بود.
_تو هم فقط بخاطر این بهم اهمیت میدی چون میخوای ازم استفاده کنی درسته؟
+چی؟
_توهم میخوای ازم استفاده کنی نه؟؟؟
+تهیونگ آروم باش من نمیدونم چه اتفاقی افتاده اما بیا صحبت کنیم باشه؟
_صحبتی نمونده استاد جئون... من همه چیزو فهمیدم
+چ...چی؟ منظورت چیه؟
_تو یکی از اعضای اکیپ دارک اسمایل هستی درسته؟
+ت...تو از کجا ف...فهمیدی؟
_استاد تو که قرار بود بهم بگی پس برات مهمه؟
+پس همه چیزو فهمیدی نه؟
_هوم درسته فهمیدم...جنی...حتی اونم بهم دروغ گفت...چرا هیچ کدوم از آدمای این دنیا قابل اعتماد نیستن؟؟
+تهیونگ من میتونم برات توضیح بدم خب؟
ببین اکیپ ما شیش نفره بود تا اینکه آقای چوی رئیس کمپانی ما گفت که هرچه زودتر باید نفر هفتم رو اضافه کنیم و از اونجایی که همه ی اعضای اکیپ رو چوی انتخاب کرده بود ما انتخاب نفر هفتم رو هم به عهده ی اون گذاشتیم و اون تو رو انتخاب کرد تهیونگ...تو باید خوشحال باشی. ما تقریبا حدود چهار ماهه که داریم راجبت تحقیق میکنیم و دوست داریم که هرچه زودتر تو به اکیپ ما بپیوندی... حالا ما دیگه تورو مثل یکی از اعضای خانواده مون میدونیم و هممون واقعا دوستت داریم._اگه من دوست نداشته باشم بیام چی؟
+ متاسفم ته اما تو باید بیای چون تو راز ما رو فهمیدی
_خب منو بکش! اگه بهم اعتماد نداری منو بکش و از دست این زندگی فاکی خلاصم کن! یالا!!!
+لطفا چرت نگو من نمیتونم همچین کاری کنم!
+اما من نمیخوام بیام تو اون اکیپ کوفتی اوکی؟؟
+ته... خودت مجبورم کردی
و دستبندی رو از جیبش در آورد.+اینو یادته؟
تهیونگ آب دهنشو قورت داد.
_ت...تو اینو از کجا آ...آوردی؟؟
YOU ARE READING
▪︎DARK SMILE▪︎
Hayran Kurguلبخند تاریک [Completed] کاپل اصلی: کوکوی کاپل فرعی: نامجین_جنلیسا_یونمین ژانر :مدرسه ای _رمنس _اسمات_فان خلاصه داستان : تهیونگ از بچگی تا حالا خیلی درد کشیده بود تا اینکه وقتی به دانشگاه میره و با فهمیدن راز جونگ کوک ، همه چیز تغییر میکنه و زندگیش...