بلههههه درسته خواب نمیبینید و سرکار ام نیستید مبینا بالاخره پارت گذاااااشته تیتفنقنسنسمسممسمسسم😂😎
اگه باورت نمیشه باید بگم آره خب منم باورم نمیشه پارت گذاشتم یکی بیاد بزنه تو گوشم ببینم خوابم یا بیدارم😂
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🌹رز
نیویورک 8:02pmظرف سالاد و برداشتم و به هری گفتم
_اون گیلاس ها و بیار
هریام دوتا گیلاس با یه دستش و دوتای دیگه و با دست دیگه اش گرفت
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم
_الان اون سینی زیرش و برای دکور گذاشته بودم؟خب با سینی بیار که یه موقع از دستت نیافته بشکنه.
هری نیشخندی زد و گفت
+نگران نباش کوچولو ما حرفه اییم مثل بعضیا دست و پا چلفتی نیستیم
چشمام و براش چرخوندم و رفتم سمت حیاط پشتی. لویی و زین کنار باربیکیو ایستاده بودن و لویی درحال درست کردن استیک بود. من و هری ام رفتیم سمت میز و چیدمان رو میز و کامل کردیم.
در حال خوردن استیک بودیم که متوجه جو متشنجی که سر میز به وجود اومده بود شدم. نفس عمیقی کشیدم و کارد و چنگال و گذاشتم روی میز و کمی از شرابم و مزه کردم و گفتم
_خب؟
سه تاشون سریع دست از خوردن کشیدن و زل زدن بهم.ابروهام و انداختم بالا
_چی میخوایین بهم بگین که انقدر نگرانین؟
لویی و هری به هم نگاهی کردن و زین خیلی عادی به خوردنش ادامه داد لویی آرنج هاش و گذاشت روی میز و زل زد بهم
+آخر هفته قراره بریم یه مهمونی که کریس ترتیبش و داده و توام باید حتما به عنوان معشوقه زین حضور داشتهباشی
سوالی زمزمه کردم
_کریس؟
هری سریع گفت
+همونی که دفعه پیش تو مهمونیش من تیر خوردم
چشمام گرد شد و داد زدم
_همونی که گفتید با کلونی دست به یکی کرده؟
هری سری تکون داد و من با ناراحتی گفتم
_چرا باید بریم؟میشه نریم؟
زین اخمی کرد و گفت
+میریم
از لحن جدی و خشنش ترسیدم و خودم و کشیدم عقب و تکیه دادم به صندلی سرم و انداختم پایین . زین کمی دیگه از استیکش و خورد و از پای میز بلند شد و رفت تو خونه. پوفی کردم و دلخور گفتم
YOU ARE READING
Breathing in your world [Z.M]
Mystery / Thriller❣ ☄ خودمم نمیدونم چجوری... فقط میدونم وقتی که چشمام و باز کردم توی دنیایی که تو زندگی میکردی پیدا شدم و من تو دنیای خود تو غرق شدم!