3.

280 40 21
                                    

با ترس و تعجب بهش زل زده بودم.

_جواب بدهههههههه.

تند تند و با ترس گفتم

+بخدا نمیدونم. اسحله چیه دستت؟ تو پسر خانوم باروسی؟ خانوم باروس میدونه پسرش اسلحه میکشه رو مردم؟؟

اون مرد عصبی داد زد

_باروس دیگه کدوم خرییییییه؟فک کردی من خرم؟از طرف کی اومدی میگم؟ جواب بدهههههههه.

با گریه زل زدم بهش

+بخدا نمیدونم درمورد چی حرف میزنی.

عصبی و وحشتناک بهم نگاه کرد و بعد به سمت راستم شلیک کرد و صدای شکستن گلدونی که روی میز تو راهرو بود اومد و من جیغی کشیدم.

_نمیگی دیگه نه؟ باشه.

و بعد ضربه محکمی با اسلحه به سرم و زد و بعدش سرم گیج رفت و افتادم زمین و دیگه چیزی نفهمیدم.

____________________________________

با تیر کشیدن سرم ناله ای کردم و چشمام و باز کردم. با تعجب به اطرافم نگاه کردم.اینجا خیلی تاریکه و از نور ماهی که از اون پنجره کوچیکی که اون بالاس میاد معلومه که شبه. یعنی من چند ساعته بیهوشم؟ اون موقع حدودا ساعتای 11:30 صبح بود که مایک بهم زنگ زد.نور ماه اینجا و روشن کرده و من میتونم اطرافم و ببینم. اینجا چقد آشناس. با دیدن راه پله‌ای که گوشه سالن بود فهمیدم اینجا زیرزمین خونه خانوم باروسه. ولی وسایل بدنسازی و اون آیینه بزرگی که خانوم باروس توی زیرزمیش داشت الان نیست. الان یه کیسه بوکس اینجا آویزونه و اینورم یه میز بیلیارد جا خوش کرده. منم دقیق وسط زیرزمین روی یه صندلی چوبی با طناب بسته شدم. روبه رومم یه دست مبل تیره و جلوش یه میزه که روش پره کاغذه و عکسه.سعی کردم دستام و باز کنم ولی نتونستم. عصبی دادی زدم

_لعنتیییییی

بعد از چند لحظه صدای پا اومد و با ترس به راه پله نگاه کردم. چراغ یه دفعه ای روشن شد و نور چشمام و زد. چشمام و بستم و بعد صدای پاهایی اومد که انگار از پله ها میومد پایین. همون پسر چشم عسلی بود. اومد نزدیکم و بالا سرم ایستاد. پوزخندی زد و نشست روی یکی از اون مبل هایی که روبه روم بود و پاهاش و گذاشت روی میز و انداخت رو هم.

_خب؟

+چی خب؟؟

پسره عصبی اومد جلو

_ببین، خیلی دیگه داری میری رو اعصابم.اینجا فقط من سوال میپرسم و تو جواب میدی. افتاد؟؟

+آ.. آره

_خوبه

تکیه داد به مبل و زل زد بهم

_اسم؟؟

+چی؟

_اسم کوفتت چیه؟

+رز...

Breathing in your world [Z.M]Where stories live. Discover now