با ترس و تعجب بهش زل زده بودم.
_جواب بدهههههههه.
تند تند و با ترس گفتم
+بخدا نمیدونم. اسحله چیه دستت؟ تو پسر خانوم باروسی؟ خانوم باروس میدونه پسرش اسلحه میکشه رو مردم؟؟
اون مرد عصبی داد زد
_باروس دیگه کدوم خرییییییه؟فک کردی من خرم؟از طرف کی اومدی میگم؟ جواب بدهههههههه.
با گریه زل زدم بهش
+بخدا نمیدونم درمورد چی حرف میزنی.
عصبی و وحشتناک بهم نگاه کرد و بعد به سمت راستم شلیک کرد و صدای شکستن گلدونی که روی میز تو راهرو بود اومد و من جیغی کشیدم.
_نمیگی دیگه نه؟ باشه.
و بعد ضربه محکمی با اسلحه به سرم و زد و بعدش سرم گیج رفت و افتادم زمین و دیگه چیزی نفهمیدم.
____________________________________
با تیر کشیدن سرم ناله ای کردم و چشمام و باز کردم. با تعجب به اطرافم نگاه کردم.اینجا خیلی تاریکه و از نور ماهی که از اون پنجره کوچیکی که اون بالاس میاد معلومه که شبه. یعنی من چند ساعته بیهوشم؟ اون موقع حدودا ساعتای 11:30 صبح بود که مایک بهم زنگ زد.نور ماه اینجا و روشن کرده و من میتونم اطرافم و ببینم. اینجا چقد آشناس. با دیدن راه پلهای که گوشه سالن بود فهمیدم اینجا زیرزمین خونه خانوم باروسه. ولی وسایل بدنسازی و اون آیینه بزرگی که خانوم باروس توی زیرزمیش داشت الان نیست. الان یه کیسه بوکس اینجا آویزونه و اینورم یه میز بیلیارد جا خوش کرده. منم دقیق وسط زیرزمین روی یه صندلی چوبی با طناب بسته شدم. روبه رومم یه دست مبل تیره و جلوش یه میزه که روش پره کاغذه و عکسه.سعی کردم دستام و باز کنم ولی نتونستم. عصبی دادی زدم
_لعنتیییییی
بعد از چند لحظه صدای پا اومد و با ترس به راه پله نگاه کردم. چراغ یه دفعه ای روشن شد و نور چشمام و زد. چشمام و بستم و بعد صدای پاهایی اومد که انگار از پله ها میومد پایین. همون پسر چشم عسلی بود. اومد نزدیکم و بالا سرم ایستاد. پوزخندی زد و نشست روی یکی از اون مبل هایی که روبه روم بود و پاهاش و گذاشت روی میز و انداخت رو هم.
_خب؟
+چی خب؟؟
پسره عصبی اومد جلو
_ببین، خیلی دیگه داری میری رو اعصابم.اینجا فقط من سوال میپرسم و تو جواب میدی. افتاد؟؟
+آ.. آره
_خوبه
تکیه داد به مبل و زل زد بهم
_اسم؟؟
+چی؟
_اسم کوفتت چیه؟
+رز...
YOU ARE READING
Breathing in your world [Z.M]
Mystery / Thriller❣ ☄ خودمم نمیدونم چجوری... فقط میدونم وقتی که چشمام و باز کردم توی دنیایی که تو زندگی میکردی پیدا شدم و من تو دنیای خود تو غرق شدم!