6.

231 39 24
                                    

❥رز
نیویورک 8:03pm

روی مبل نشسته بودم و با ترس به اطرافم نگاه میکردم. فکر کنم اینجا واقعا یه دنیای دیگه اس. چون اینجا دقیقا معماری خونه خانم باروس و داشت منتها وسایلش فرق داشت. خونه خانم باروس پر گلدون و گیاه و عکسهای خودش روی در و دیوار بود و مبلمان خونش یکیش سفید بود و یکیش لیمویی.
ولی اینجا مبلمانش یکیش سیاه بود و اون یکی خاکستری. روی در و دیوارش پره نقاشی های مختلف و خیره کننده بود. مجسمه های خوشگل و عجیبی هم جاهای مختلف تو سایزهای مختلف گذاشته بود. برگشتم و به اون سه‌تا که از موقعی که من و زین فراری داد و آورد خونه اش رفتن کنار اون بار متوسط وایسادن و آروم حرف میزنن نگاه کردم. سرم و بین دستام گرفتم و آرنج هام و روی زانو هام گذاشتم.

_هی خوبی؟

سرم و آوردم بالا و دیدم اون پسر فرفریه روبه روم روی میز نشسته و یه ویسکی دستش بود. فکر کنم اسمش هری بود. اون یکی قد کوتاهه که ازش متنفرم هم پشت مبل روبه روییم وایساده بود و کنجکاو بهم زل زده بود. چرا ازش متنفرم؟ چون اون کپی اون پلیس احمقیه که توی پاسگاه پلیس باهاش بحثم شد و میگفت غلط کنه دوست دختری مثل من داشته باشه. مگه من چمه؟ من توی تمام سال های تحصیلیم دختر زیبا و محبوب و شایسته مدرسه بودم. بعد اون اومده چی میگه؟

_رز؟؟

با صدای هری به خودم اومدم. لویی با نیشخند بهم نگاه می‌کرد. شت، من موقع فکر کردن بهش زل زده بودم. حتما پیش خودش چه فکرایی که نمیکنه.

+بله؟

_خوبی؟

سرم و تکون دادم.

_نمیخواد با اون جنده اینقد خوب رفتار کنی

با صدای بلند زین از جام پریدم و برگشتم و بهش نگاه کردم. با اخم کنار لویی ایستاده بود و ویسکیش و یه نفس انداخت بالا. با همون دستش که لیوان دستش بود انگشت اشاره اش و گرفت سمتم.

_به من اونجوری زل نزن. فکر نکن که چون فراریت دادم دیگه راحت شدی. یه کاری میکنم که روزی صدبار آرزو کنی ای کاش اون پلیسه میگرفتَتِت.

ناخوداگاه با بغض گفتم

+چرا؟

زین لیوانش و کوبید توی سینه لویی و اومد سمتم و خم شد زل زد توی چشمام

_چون میخوام بدونم نصف شبی توی خونه من چیکار میکردی و کی فرستادتت. انقدم خودت و به نفهمیدن و موش مردگی نزن. من صدتای بدتر از تو و زبونشون و بریدم گذاشتم کف دستشون.

با ترس زل زدم بهش. پوزخندی زد و روی مبل نشست و مثل همیشه پاهاش و گذاشت روی میز و انداخت روی هم.

_بهتره هرچی هری میپرسه جواب بدی. اون راه ساده اس. ولی اگه جواب ندی اون موقع اس که می‌فهمیم تو راه سخت و دوست داری و باید من سوال بپرسم و تو جواب بدی.

Breathing in your world [Z.M]Where stories live. Discover now