23.

195 35 48
                                    

🌹رز
نیویورک 11:22am

بی حوصله در کتاب و بستم و انداختم کنارم و تکیه دادم به مبل و زل زدم به پنجره قدی رو به روم. بارون به شدت می‌بارید و با خودم میگفتم هرلحظه ممکنه شیشه ها از شدت زیاد بارون خورد بشن. الان حدودا دو ماه و خورده ای میگذره که اومدم این دنیا و خب... الان تازه دلم برای مایک و خونه و از همه مهم تر پاتیناژ تنگ شده. لعنتی از نایل هم خبری ندارم. مایک چجوری جواب اونو بخاطر غیبت من میده؟ قبل اینکه با نایل آشنا بشم من هیچ دوستی نداشتم. خب درواقع من هیچوقت هیچ دوستی نداشتم. چرا؟ چون همیشه دختر خوشگل و محبوب مدرسه من بودم و همه دخترای دیگه بخاطر این موضوع از من متنفر بودن و پسرا بخاطر مایکل یا سرد بودن من جرات نزدیک شدن به من و نداشتن.
با شنیدن صدای در تکیه ام و از مبل برداشتم و برگشتم و به پشت سرم نگاه کرد. هری که موهاش خیس خالی بود در و بست و سریع کت بارونی مشکی خیسش و درآورد و گذاشت تو کمد و برگشت و با دیدن من لبخندی زد و موهاش و تکون داد

_سلامممممم.

لبخندی زدم و دستام و گذاشتم رو پشتی مبل و چونه ام و گذاشتم روی دستام

+سلام.

_تنهایی خوش میگذره؟

پوفی کشیدم و ناراحت زمزمه کردم

+نه اصلا.

هری با چشمای گرد گفت

_من که راحتم. یک هفته اس زین نیست و صدای داد و بیدادش و نشنیدم و آرامش دارم.

دستام و از رو پشتی مبل برداشتم و برگشتم و تکیه دادم به مبل و زل زدم به بیرون

+به من که اصلا خوش نمیگذره.

هری اومد و خودش و انداخت روی مبل جلوم و پاهاش و گذاشت روی میز

_به من باشه که میگم ای کاش تا آخر عمرش تو همون چین بمونه.

چشم غره ای بهش رفتم

+معلوم نیست کی برمیگرده؟

هری سری به نشونه ندونستن تکون داد

_هنوز کار داره اونجا و تا اون موقع من باید مثل پرستار بچه ها مواظبت باشم.

بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه و قهوه و که تازه درستش کرده بودم و درحالی که توی ماگ می‌ریختم چشم غره ای به هری رفتم و گفتم

+آره آره اونم چه پرستاری. درسته که زین بهت کلید داده اما نباید وقتی یه دختر تو خونه اس سرت و بندازی پایین و بیایی تو.

_حالا که چیزی نشده

ماگی که تازه توش قهوه ریخته بودم و محکم کوبوندم رو اوپن و با جیغ گفتم

+چیزی نشدهههههه؟ دیروز از حموم اومدم بیرون میبینم آقا برای من لم داده رو مبل و کیک میخوره.

Breathing in your world [Z.M]Where stories live. Discover now