🌹رز
نیویورک 10:13pmیه نیم ساعتی میشد که زین رفته بود و من شدیدا حوصله ام سر رفته بود و البته از همه مهم تر پاهام داشت به فاک میرفت. ناله ای کردم و با حرص گفتم
_میمردن یه چهارتا صندلی اجاره کنن؟ دو ساعته سر پا با این کفشا ایستادم. دیگه پاهام و حس نمیکنم.
هری خندید و لویی پوکر گفت
+بیشتر مهمونی ها اینجوریه. باید عادت کنی.
باید عادت کنم؟ مگه قراره باز از این مهمونی ها بیام؟ پوفی کردم و زل زدم به جام خالی شرابم. بعد اینکه شرابم تموم شد هری و لو نذاشتن دیگه بخورم و میگفتن باید زین اجازه بده!! انگار من بچه ام.
_ببخشید...
برگشتم و به مردی که کنار هری ایستاده بود نگاه کردم که گفت
_جناب سِریک گفتن خانم رز بره پیششون.
لویی و هری نگاهی به هم کردن و بعد به مرد. لو با اخم گفت
+سِریک گفته رز بره پیشش؟
مرده سری تکون داد
+البته که دارک گفته.
لویی و هری یه دفعه ای اخمشون از بین رفت و سری تکون دادن. هان؟ دارک؟ این یعنی چی؟ سرم و آوردم بالا و دیدم سه تاشون منتظر زل زدن به من. خودم و کشیدم سمت لویی و با نگرانی آروم زمزمه کردم
_مطمئنی که باید برم؟
لویی چشماش و باز و بسته کرد و گفت
+آره. رمز زین و گفت.
ابروهام و دادم بالا 'البته که دارک گفت' پس رمزی حرف زد. سری تکون دادم و دنبال اون مرد راه افتادم. رفتیم سمت همون در بزرگی که زین رفته بود. در و باز کرد و رفتیم تو در و بست. برگشتم دیدم یه راهرو بزرگ و درازی جلومونه و پر از اتاق. فکر کردم میریم توی اون اتاق بزرگ ته راهرو که جلوش دو نفر نگهبانی میدادن ولی در دومین اتاق و باز کرد و برام سری تکون داد و رفت. ابروهام و با تعجب دادم بالا. یه چیزی این وسط میلنگه. اخمی کردم و رفتم وارد اتاق شدم که یه دفعه ای یکی منو کوبوند به دیوار کنار در .جیغی کشیدم که تیزی چیزی و روی گلوم حس کردم. زل زدم توی اون چشمای سبزی که با عصبانیت بهم نگاه میکرد. باید از همون اول حدس میزدم کار اون جنده اس. چند لحظه زل زدیم توی چشمای هم که پوزخندی زد
_کی فرستادتت؟
+منظورت چیه؟
چاقو و بیشتر فشار داد و از بین دندوناش گفت
_کی فرستادتت؟
چیزی نگفتم که منو محکم تر کوبوند به دیوار و با عصبانیت داد زد
_گفتم کی فرستادتت؟ فکر کردی مثل زین گول اون صورت معصومت و میخورم؟ کلونی فرستادتت آره؟
YOU ARE READING
Breathing in your world [Z.M]
Mystery / Thriller❣ ☄ خودمم نمیدونم چجوری... فقط میدونم وقتی که چشمام و باز کردم توی دنیایی که تو زندگی میکردی پیدا شدم و من تو دنیای خود تو غرق شدم!