Breathing in your world [Z.M]

7.

☯زین
نیویورک 8:45pm

_خودمم نمیدونم چرا دوست ندارم بکشمش ، میدونم که داره حقیقت و میگه. اون یه رازی و داره مخفی میکنه و تا من نفهمم رازش چیه دست از سرش بر نمیدارم. فکر کنم من میتونم درکش کنم میتونم حسی که الان داره و حسش کنم!

لويي با تعجب زل زد توی چشمام و داد زد

+خودت میفهمی چی میگی زیییییین؟

عصبی داد زدم

_نه نمیدونم چم شده، نمیدونم این دختر چی داره که...

_بهتره هردوتاتون خفه شید از گوش رز داره خون میاد

با صدای عصبی و ترسیده هری سرم و آوردم پایین و صورت رز و توی دستام گرفتم و تکیه اش و از سینه ام برداشتم. با خیس شدن انگشت هام عصبی صورتش و تکون دادم

_رز؟؟رززز؟صدام و میشنوی؟؟

اون لعنتی جواب منو نداد و با یه حرکت اونو توی بغلم گرفتم و بلندش کردم و رفتم از پله ها بالا و به سمت اتاقم رفتم.

+کجا میبریش

_خفه شو لویی. زنگ بزن دکتر بیاد.

+نه بابا؟ روش اسلحه کشیدی حالا میگی زنگ بزنم دکتر بیاد؟

رز و گذاشتم روی تخت و برگشتم سمت لویی

_بهتره اون دهنت و ببندی و کاری و که بهت گفتم و انجام بدی و توی کارای من دخالت نکنی. صدبار گفتم بازم میگم، خودم میدونستم اون اسلحه خالی بود خودم گلوله هاش و (به میز کنار تختم که روش گلوله ها بود اشاره کردم) خالی کردم. فقط میخواستم ببینم چی اعتراف میکنه چون یارو حرفه ای ام باشه توی اون موقعیت بی برو برگرد واقعیت و میگه. فقط اون یه چیزی و نمیگه و تا من نفهمم دست از سرش بر نمیدارم.

لويي چشم غره ای بهم رفت و گوشیش و از جیبش درآورد که هری اومد توی اتاق

_نمیخواد زنگ بزنی. من زنگ زدم یکم دیگه میرسه. اگه قرار بود شماها زنگ بزنین فکر کنم فردا باید به فکر نوع چوب تابوت می‌بودیم.

لويي گوشیش و گذاشت توی جیبش و عصبی نگاهی به رز و بعد به من کرد. سر تاسفی تکون داد و از اتاق رفت بیرون. هری رفت دنبالش و داد زد

_کجا میری؟؟

+میرم زهرماری بخورم. اعصابم خرابه روی مغزم راه نرو که یه بطری مشروب تو سرت میشکونم.

برگشتم سمت رز و رفتم روی تخت کنارش نشستم. کلاه و شال گردنش و توی هال درآورده بود و الان یه بافت تنش بود. گرمش نیست؟چرا اون همیشه لباس زمستونی میپوشه؟ موهاش و که بخاطر عرق به پیشونیش چسبیده بود و کنار زدم. با دیدن گوش خونیش عصبی دستم و توی موهام فرو کردم

_لعنتی

________________________________

❥رز
نیویورک 10:11pm