21.

281 42 50
                                    

🚬زین
نیویورک 4:30am

با تیرکشیدن گردنم چشمام و باز کردم و متوجه شدم که روی زمین سرم و تکیه دادم به مبل و خوابم برده بود. برگشتم و دیدم رز خیلی مظلوم روی زمین کنارم خوابش برده و توی خودش جمع شده بود. هری ام دقیقن وضعیت مشابه ای به رز داشت. ولی لو نبود. بلند شدم و گردنم و ماساژ دادم که دیدم لو کنار بار نشسته و هیچ کاری نمیکنه و زل زده به شیشه های مشروب. رفتم سمتش و با شنیدن صدای پام برگشت سمتم

_بیدار شدی؟

+فکر کنم دراصل بهوش اومدم.

لويي خنده ای کرد و برگشت زل زد به اون دوتا و گفت

_سه تاتون خیلی زیاده روی کردید. مخصوصا اون دوتا احمق.

رفتم و تکیه دادم به بار و گفتم

+آره. چیزی شده؟ تو چرا نخوابیدی؟

_ذهنم درگیر چیزایی بود که فهمیدم

+چه چیزایی؟

برگشت سمتم و چشماش و کمی گرد کرد

_یادت نیست؟

+چی و؟

_توی بازی یادته چه چیزایی شد؟

کمی به مغزم فشار آوردم و بعدش پوفی کردم و دستی به گردنم کشیدم

+نه یادم نمیاد. چیشد؟

لويي سری تکون داد و بلند شد رفت سمت هری

_خوبه. چیزی نشد.

بعد رفت هری و به زور بلند کرد که هری ناله ای کرد

+بزار بخوابم...

لويي با عصبانیت ولش کرد روی زمین و پتو و از روی مبل برداشت و بدون اینکه تا پتو و باز کنه پرت کرد روی هری

_مردیکه انگار نه انگار بیست و هفت سالش شده. عین بچه هاس.

رفت سمت پله ها و گفت

+من میرم اتاق مهمان بخوابم. شب بخیر.

لويي رفت بالا و برگشتم رفتم بالای سر هری و پتو و برداشتم و بازش کردم و انداختم روش. رفتم بالای سر رز نشستم و موش و از روی صورتش کنار دادم. اون واقعا شبیه فرشته هاس. نباید برام مهم بشه. وگرنه برای همه امون و خودش دردسر میشه.
کمی تکون خورد و چشماش و باز کرد و از پایین زل زد به من که بالای سرش نشسته بود. خنده مستانه ای کرد

_سلاااااااام

ناخودآگاه خنده ام گرفت. با خنده گفتم

+سلام.

دستاش و کشید سمت بالا و زل زد به سقف با تعجب گفت

+الان شبه یا روز؟

خندیدم و آروم گفتم

_ببینم تو هنوز مستی؟

سکسکه ای کرد و با خنده گفت

Breathing in your world [Z.M]Where stories live. Discover now