لندن / سال 2021 / کلیسای وست مینستر
⁰⁸:⁰⁰ AM
Writerتوجه تمام اشخاص حاضر در کلیسا به پاپ جلب شد که برای دعا به بالای سکو کلیسا رفته بود..
با کمک چارچ سرونت ها مردم رو از مقبره ملکه الیزابت بیرون و به سمت سالن اصلی کلیسا هدایت میکنن
قطعا همه اونها با تمام شوق میخواستن از مقبره دیدن کنن و با گوشی هاشون عکس های زیادی رو به یادگاری بگیرن
همگی درجایگاه خود قرار گرفته و پاپ دعای هریکشنبه پاک یعنی ربانی را با صدایی پراز مهر و دوست داشتنی به بلندی میخواند
" ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدس باد.
ملکوت تو بیاید. اراده تو چنانکه در آسمان است، بر زمین نیز کرده شود.
نان کفاف ما را امروز به ما بده.
و گناهان ما را ببخش چنانکه ما نیز، آنانکه بر ما گناه کردند را میبخشیم.
و ما را در آزمایش میاور، بلکه از شریر رهایی ده.
زیرا ملکوت، قدرت و جلال از آن توست تا ابد ، آمین"
• Emma
o Home
21:00 PM
دخترک به ارومی پای مادربزرگ میانسالش رو به اب ولرم داخل سطل صورتی رنگی میبره
کتلین دستی به شونه های نوه ی زیبارویش میکشهکتلین "امروز به کلیسا رفتی؟"
اِما با لبخندی ملیح خوش رویانه ای سرش رو تکانی میده
کتلین "پاپ هنوز همونقدر جذابه؟"اِما "آه مادربزرگ لطفا"
اون با خنده گفت و کمی بخاطر حرف های رک اون زن احساس گرمی در گونه هاش پیدا کرد
کتلین "اگه یک کشیش نبود سالها پیش به عنوان همسرم میپذیرفتمش"
اِما بیصدا خنده ای میکنه و سری به سمت پیرزن سرکش و شیطون مقابل به خودش میچرخونه
اِما "اما اون خدارو قبل از شما برای خوش پسند کرده و در اخر شونه ای به بالا میندازه"
کتلین"چون قبل از من پیداش کرد وگرنه اینطور پیش نمیرفت"
اِما "خیله خب...زمانه داروهات فرارسیده پیرزن"
ولی اِما بعد از ایستادنش بخاطر حرکت ناگهانی مادربزرگش درحالی که عصای چوبیش رو به زیرپای دخترک میندازه اون رو به سقوط ازادی دعوت میکنه
کتلین"اوم فکرمیکنم پیرزن واقعی شخص دیگه ای باشه که حتی به عینک هم نیازه داره"
درهمین حین در اتاق به دست خدمتکار عمارت بازمیشه و صورت پریشونش رو به داخل اتاق میاره که به روی زمین افتاده بود و با درد به زن پیر نگاه میکرد
YOU ARE READING
East Of Heaven | Feltson
Fanfictionتام فلتون صاحب هلدینگ سلطنتی انگلستان و پسر وزیر سابق به سن ازدواج میرسه ، قانونی که قرن هاست برای خانواده سلطنتی برقرار هست و از کتاب قوانین حذف نشده! اِما مورو نوه ی پسر عموی ملکه انگلستان ، دختر خوش شانسی که قرار بود با اون گرگ شمالی ازدواج کند و...