توکیو ژاپن
Tokyo¹³:¹³ AM
Emma
با احساس سرگیجه ای خفیف پلکانش رو از روی هم برمیداره و گیج و متعجب به اطرافش نگاه سریعی میندازههنوز لباس های کارش رو به تن داشت پس
لعنتی ای زیر لب میگهمیدونست کسی جز تام نمیتونسته همچین کاری رو انجام بده
اون لعنتی ...
بدون اعتنایی به سر گیجه ی ناچیزی که داشت بلند میشه تا سمت در گام های بلندش رو برداره
دستی روی دستگیره میگذاره ولی با به گوش رسیدن صدای خنده ی اون شخص سریع از در فاصله میگیره و سرجای اولیش دراز میکشه
چشمانش رو میبنده و نفسانش رو منظم و اروم جلوه میده تا طبیعی تر جلوه کنه
صدای قدم هاشون نزدیک و زبانی که باهاش صحبت میکردن عجیب تر از قبل میشد
اتاق تاریک و کوچکی بود .. این که به همچین جای حقیری اوردتش نشون میداد که چقدر مصمم و گستاخانه سر شرط هایش ایستاده
با باز شدن در اتاق و بوی سیگار برگی که اتاق رو فرا گرفت نفس کشیدن رو هرلحظه سخت تر میکرد
هرچند که تو این سه ماه اتفاقات زیادی افتاده بود ولی میدونست که این دود برای آسم همسر سابقش مثل یک سم میمونه
با سرفه ی محکمی که از اعماق ریه هاش صورت میگیره باعث باز شدن چشمان نگران اِما میشه
فلتون با باز کردن پنجره ی کوچک اتاق خواب نفس عمیقی میکشه و سرفه هایش از اول شکل میگیره
اِما با تردید به روی تخت مینشینه و با قلبی که دیگه اطمینان داشت قرار نیست برای اون مرد بتپه از روی تخت بلند میشه
فلتون بعد از سرفه ی اخرش سیگارش رو به جلای لبانش میگذاره ولی توسط اون دو انگشت ظریف و قدیمی کشیده میشه
اِما " نکن... لطفا "
تام با خنده ای بی صدا سمتش برمیگرده و نگاه پر نفرتش رو روی اون دست ها میکشه
تام " چرا؟..چون اگه مردم رو پیش تو پیدا کنن تمام تقصیرات مرگم به گردن پرنسس مورو میوفته؟"
چه کلماتی ، حتی دیگه دردناک هم نبودن!
شاید هم درست میگفت ، به هرحال نه اِما و نه تام دیگه اون آدم های سابق نبودندختر نگاه عصبی ای به اطرافش میندازه
اِما " این مسخره بازیا چه معنی ای داره؟"
فلتون با قدمی که به سمتش برمیداره به ارومی چینی به زیر پلک هایش جلوه میکنه
اِما با بالا بردن سرش ابرویی تکون میده و بدون ذره ای ترس داخل اون چشم ها خیره میشه
ESTÁS LEYENDO
East Of Heaven | Feltson
Fanficتام فلتون صاحب هلدینگ سلطنتی انگلستان و پسر وزیر سابق به سن ازدواج میرسه ، قانونی که قرن هاست برای خانواده سلطنتی برقرار هست و از کتاب قوانین حذف نشده! اِما مورو نوه ی پسر عموی ملکه انگلستان ، دختر خوش شانسی که قرار بود با اون گرگ شمالی ازدواج کند و...