فصل 58 : آزادی

197 30 101
                                    

صدای اواز پرنده ها

شاید خیلی هم بطور معمول براش قشنگ نبودن ، اما این بار فرق داشت
احتمالا چون دیگه از پنجره بزرگ اتاق قبلی بهشون خیره نمیشد

اون آزاد بود تا درحالی که بدون کفش هاش روی اون چمن زار قدم برمیداره به تک تک اون پرنده ها خیره بشه

اِما "انگار دهکده دور افتاده منچستر مثل قبل ازار دهنده نیست"

ولی با ایستادن ناگهانی بادیگارد ها سری به بالا میاره و با دیدن لانا که یک متری اونها ایستاده بود تمام بدنش به لرز در میاد

چطور میتونست حتی بهش نگاه کنه و یا که حرفی بزنه

اون نتونسته بود کاره نیمه تمام اون رو به اتمام برسونه و حالا جز شکست برایش چیزی به روستا نیاورده بود

هوای منچستر بهتر و دلچسب تر از لندن بود چرا که هر ثانیه از زندگیشون رو با بارون های نفرت انگیز و پر غم و اندوه اکنجا نمیگذروندند

فنجون پر از چایی اش رو بالا میاره و جرعه ای ازش رو مینوشه

اِما "ممنونم"

لانا با مهربونی سری تکون میده و با نفسی عمیق سرش رو به سمت پنجره میچرخونه

لانا "درسته خونه کوچیک و منطقه ی ناشناخته ای هست.. اما اب و هوای خوبی داره ، مجبور نیستی تو اون عمارت دور افتاده خارج دهکده باشی ، پیش خودم بمون"

دختر با خوش رویی لبخندی میزنه و سری تکون میده
شاید فکر بدی هم نبود که جرم تبعید شدنش رو بخاطر تهمت قاچاق و فروش اسلحه ای که پترز به زیر اسمش نوشته در کنار لانا بگذرونه

اِما "فکر خوبیه ، فقط باید یه فکری به حال لباس پوشیدنم بکنیم ، همین الان از یک کنفرانس سنگین بر علیه اقدامات نکرده ام برمیگردم ، نمیتونم تا اخر عمر با لباسی که یاداور امروزه زندگی کنم"

لانا با خنده دستی به دست دختر میکشه

لانا" درسته.. من خودم برات از بازار کوچیک اینجا تهیه میکنم"

اِما که میدونست توی اون صورت شکسته و بی قرار جویای اسم چه کسی هست با نفس عمیقی زیر لب حرف میزنه

اِما "حالش خوب میشه ، نگرانش نباشید"

زن با این حرف ابرویی بالا میندازه..

جفتشون خوب میدونستن که مخاطب پشت کلام اِما چه کسی هست و به هرحال اون به عنوان یک مادر نگران پسرش بود

لانا" میدونم که اذیتت کرده.. اما مطمعنم که واقعا دوستت داره ولی به قدری احمق هست که با روش های مسخرش بهت ثابت کنه"

دختر جرئه دیگری از چای اش مینوشه و از پنجره به بیرون خیره میشه

حالا فصلی جدید از اغاز زندگیش رو شروع کرده بود
و اخرین کسی که توی این بازه زمانی اهمیت داشت کسی بود که لانا ازش حرف میزد

East Of Heaven | FeltsonOnde histórias criam vida. Descubra agora