فصل 49 : فرد معمولی

129 42 93
                                    

Meghan

Felton Mansion

⁰¹:⁰⁰ AM
زینا دستی به کمرش میزنه و همونطور که به خدمتکارهای به صف کشیده شده نگاه میکنه سینه ای به جلو میده و با چوب دستیش به کف دست دیگرش ضربه میزنه

زینا "امروز مستر همراه خانم به خونه میان خانم ها.. پس میخوام که نظم و انضباط رو حفظ و خونه رو برای راحتی خانم اماده کنید"

و با پایین اوردن چوب دستیش

زینا "زود باشید"

ثانیه ای از حرف زینا نگذشته بود که همگی به اطراف دویدن و هرکی به وظیفه ی خودش عمل میکرد

مگان همونطور که مشغول طی کشیدن بود هنسفریش رو به داخل گوشش میگذاره و اب بینیش رو به بالا میکشه

این اولین باری بود که از کار کردن لذت میبرد.. چرا که میتونست از فکر اتفاقات اخیر زندگیش به بیرون بیاد

مادرش درحالی که تو عمارت جنسن کار میکرد هر روز وضعیت روحیش بیشتر رو به نابودی بود و از طرفی مجبور بود شب رو همونجا بخوابه چون صاحب خونه مادرش رو از خونه به بیرون انداخته بود

تاریکی زندگی دقیقا به روی سقف زندگی اون مشغول قمار بود و هرلحظه از روشنایی های زندگی میبرد

حالا که مادرش هیچ جایی برای خوابیدن نداشت و جز چند روز نمیتونست پیش جنسن بمونه حسابی اشفته و پریشون بود

میتونست از اِما کمک بخواد؟...

اما اون تو شرایطی نبود که بخواد به همچین موضوعاتی رسیده کنه و مرگ بچش براش بزرگ ترین زخم و حواس پرتی رو داشت

نفسش رو با سختی به بیرون میده و بعد از شنیدن صدای ماشین هایی که وارد محوطه حیاط شدن سریع طی و وسایل رو به داخل آشپزخونه میگذاره

پشت سر بقیه سمت در میدوه و درحالی که با دندون لبش رو میگزید به تام خیره میشه که از ماشین به پایین اومد

شاید میتونست از اون این درخواست رو داشته باشه.. اما چطور میتونست شروعش کنه؟

Tom

Felton Mansion

⁰¹:³⁰ AM

فلتون بعد از برداشتن قهوه ای که به روی سینی بود اشاره ای به خدمتکار میزنه تا به بیرون بره

همونطور که به روی صندلی کارش مینشست ابرویی به بالا میندازه و سرتا پای جان رو برنداز میکنه

جان با بستن اخرین دکمه از کتش به پشتیه صندلی تکیه میده

جان "قطعا وکیلش راجع به این موضوع بهت گوشزد زده فلتون.. اما حالا وضعیت پیچیده تر شده و بنظرم باید خودم میومدم تا بتونیم مصاحب مفیدی داشته باشیم"

تام با پوزخندی مچ دستش رو به روی میز میگذاره و کمی خودش رو به جلو میکشه

تام " میدونستی که نظرم راجع به نظرات تو چیه ویک؟... حتی به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره مرد!!.. اون دختر همسر منه و حتی ملکه ی کوفتی این کشور هم نمیتونه اون رو از زیر دست من به بیرون بکشه! "

East Of Heaven | FeltsonDonde viven las historias. Descúbrelo ahora