فصل 27 : حسادت

191 52 76
                                    

Moro Mansion

دختر همزمان که به روی تخت قدیمیش مینشینه گوشیش رو به روی گوش دیگرش قرار میده

اِما " پس امشب یه جلسه تو خونه برگذار میشه"

مگان همونطور که گوشه ی اتاقش نشسته بود خوشه ای از موهاش رو به داخل انگشتش میگردونه

مگان "بنظر بهترین گزینه برات برگشتنت هست میدونم که نمیتونی احساساتت رو کنترل کنی و یا اون رو به خودت وابسته کنی اما حداقلش باید بخاطر موقعیتی که کنارش داری احترام ارزش قائل بشی"

اِما همونطور که به روی تخت دراز کشیده بود به اینه ی مماس شده روی دیوار به خودش خیره میشه

اِما "میتونی برام کاری انجام بدی؟"

مگان با بلند شدنش قدم به سمت در برمیداره و نگاهی به بیرون میندازه تا یوقت کسی مکالمشون رو نشنوه

مگان" چه کاری؟"

اِما " میخوام راجع به مادر تام بدونم... به جان نمیتونم تا این حد اعتماد کنم ولی تو میتونی به جنسن بسپاری.."

مگان با پوف بلندی که میکشه در رو پشت سرش میبنده

مگان "من با اون شارلاتان حرف نمیزنم"

دختر همینطور که مشغول بحث با مگان بود متوجه صداهای طبقه ی پایین میشه

با خروجش از اتاق به روی نرده ها خم میشه تا طبقه ی پایین رو با چشم رصد کنه

اون کن بود که با خنده های بلندش پدربزرگ پیرش رو سرگرم میکرد و با بالا اوردن سرش به دختر خیره شد
لبخندی به روی دختر میزنه و جوابش لبخندی متقابل میگیره

~~~

همونطور که شانه به شانه هم به داخل حیاط عمارت قدم میزدند زمزمه های خدمتکاران بلند تر از قبل میشد

چرا که هر یک از اونها بچگی این دو فرزند رو دیده بودند

دویدن ها و خنده های بلندی که این عمارت از این دو دیده بود رو حتی خانواده هایشان شاهد نبودند

اِما " پس قراره زمان زیادی رو در کنار هم تو هلدینگ کار کنیم"

کن همونطور که دست هاش رو به داخل جیب شلوارش فرو برد

کن "نه خیلی زیاد ، من تو شرکت خودم میمونم مگر اینکه جلسه ای بزارن و مجبور بشم بیام یا بخوام بهت سر بزنم"

دختر بلند میخنده و اهمیتی نمیده که به عنوان یک فرد سلطنتی نباید اینطور قهقه بزنه

با باز شدن در اصلی عمارت و ورود ماشین های لوکس سلطنتی خانواده ی فلتون هریک از کارکنان به طرفی دویدند و سر خدمتکار اصلی به پیش مستر مورو رفت تا بهش خبر ورود داماد ثروتمندش رو بده

East Of Heaven | FeltsonOù les histoires vivent. Découvrez maintenant