فصل 16 : خیانت

232 57 84
                                    

مگان) بعد از جمع و جور کردن پذیرایی سریع به حیاط پشتی بردمش و مقابل به یکدیگه ایستادیم

مگان "ببین خودت میدونی که شوهرت تا قبل از ساعت ۹ از اتاقش خارج نمیشه اما اگه موقع سرو شام نباشی اون قطعا دمار از روزگار هممون در میاره پس بهتره ساعت هشت خونه باشی"

اِما "سعی میکنم"

بعد از رفتنش سریع تکونی به لباسم دادم و نگاه عجولانه ای به اطراف انداختم

خدا همتون رو لعنت کنه که تو این وضعیت گیرم انداختید!

با ورودم به خونه متوجه حضور جنسن شدم
اما اون با دیدنم تقریبا بیست ثانیه ای طول کشید تا مغزش بالا بیاد

جنسن با دیدن مگان به فکر فرو میره که کجا و چطور دیدتش..اره..خودش بود!

دختری که یکبار با اِما توی کافه دید و قبل ترش به داخل خونش

قدمی به سمتش برمیداره و مقابل به اون فیس زیبا سلامی میکنه

مگان"انتظار داشتم هیچوقت من رو نشناسید"

جنسن به ارومی میخنده و ابرویی بالا میندازه

جنسن "اصولا دختر خدمتکارم رو یادم نمیمونه مگر اینکه به زیبایی تو باشه"

مگان لبخند شیرینی زه روش میزنه اما یک جای کار میلنگید...خونه ی ویک!

مطمعن بود که تو عمارت ویک باهاش رو در رو شده
جنسن"پس برای ویک کار میکنی"

مگان با بالا انداختن ابروهاش"نه..فقط همون یکبار بود...من تا قبل از اشنا شدن با دوشیزه هیچوقت ندیده بودمش"

جنسن "میدونستی اون ادم وحشتناکیه و بهش اعتماد کردی؟"

مگان با نفس عمیقی که کشید خواست از کنارش بگذره اما مچش توسط جنسن کشیده شد و مقابل بهم تو فاصله ی چندین سانتی متر ایستادن

مگان با دردی که تو مچش به وجود اومده بود
" لعنتی...چیکار میکنی"

جنسن "اگه بفهمم..کافیه فقط متوجه جاسوس بودنت بشم خانم کوچولو اون موقعست که باید سر بریده شدت رو از تو سطل اشغال های لندن کشف کنن"

Emma

اِما با ذوق به مدل ها و لباس های دوخته شده نگاه کرد و خندید

اِما "اون ها عالین...فکر نمیکردم تا اینحد خوب بتونید درشون بیارید..از داخل نقاشی هم بهتر شدن"

جان همونطور که ته سیگارش رو داخل جاسیگاری شیشه ای خاموش کرد از روی مبل چرم مشکی بلند شد و پشت دخترک ایستاد

جان"نقاشی نه بانو...اون طراحیه محشر و منحصر بفردی بود"

اِما " برای این فشن شو یکم استرس دارم"

East Of Heaven | FeltsonDonde viven las historias. Descúbrelo ahora