با اون پیرهن بلند سفید داخل خونه راه میرفت و با پایی بدون پوشش روی پارکت های چوبی خونه قدم میگذاشت (عکس لباس اِما داخل کاوره)
با زنگ خوردن گوشیش نفسی از خستگی به بیرون روانه میکنه و از روی طاقچه ی کنار پنجره دایره شکل جلوش برمیداره
جنسن بود
با اخمی که به روی صورتش شکل گرفت جواب میده
اِما " بله؟"جنسن همونطور که پشت فرمون ماشین بود
جنسن" اوه گاد... چی به سر تو و همسرت اومده؟ جواب دادن یه تلفن انقدر سخته؟"
دختر با فوت کردن موهای ریخته شده به روی صورتش
اِما " میشنوم ریموند"
جنسن "به یه نسخه از کتابت نیاز دارم ، میخوام که به مگان بگی تا برام بیارتش... تلفن های خدمتکارها تو این مدت کنترل میشه ، خودت بهش زنگ بزنی امن تره"
اِما با جابجا کردن گوشی به گوش دیگرش
اِما " باشه... درستش میکنم"
جنسن با چرخوندن فرمون و وارد شدنش به لاین اتوبان
جنسن "پس منتظر پیامت هستم"
Jungle Mansion
با پخش شدن صدای پر قدرتی از طبقه ی پایین از ترس تکونی میخوره و بدون وقفه سمت پله ها میدوه
اما در حین دویدن با احساس درد زیادی داخل پاشنه ی پاش جیغی میکشه و روی زانوهاش میوفته
با دیدن خونی که بخاطر فرو رفتن اون میخ داخل پله ی چوبی فروزان شده بود هینی میکشه و با چشمانی پر درد به سمت پایین پله ها برمیگرده
با دیدن شخصی که جلوی پله ها ایستاده بود نفسش برید
اون... حتی نمیخواست این احتمال رو بده که شاید خواب میبینه
سانتینو همونطور که بت رو کنار در بیهوش ول کرد سمت پله ها برمیگرده و با دیدن صورت پریشون دختر پوزخندی میزنه
سانتیرو "فکر نمیکردم باز به این زودی مقابل هم قرار بگیریم.. اما مثله اینکه عشق همیشه اون دو نفر رو مقابل به هم میگذاره هرچند اگه یک طرفه باشه"
دختر که از دیدن سانتیرو تنش به لرزش افتاد ، حتی توان جیغ کشیدن هم از دست داده بود
دیدن شخصی که هر بار قصد گرفتن جونت رو داشته باشه پر درد تر از میخی بود که باعث زخم پاشنه ی پات شده باشه
سانتینو "حتی هیچ ایده ای برای اینکه چطور از وقتی که خفت کردم هنوز زنده ای ندارم ، اما اینکه اینطور برای کتاب سلطنت رویا پردازی میکنی ، اخ این دیگه بیش از حد گستاخانست"
ولب با ضربه ی محکمی که از پشت توسط بت بهش وارد شد با داد بلندی به روی زمین زانو زد
بت با اون صورت خون الود و درمونده درحالی که کمی خم شده بود فریاد کشید
YOU ARE READING
East Of Heaven | Feltson
Fanfictionتام فلتون صاحب هلدینگ سلطنتی انگلستان و پسر وزیر سابق به سن ازدواج میرسه ، قانونی که قرن هاست برای خانواده سلطنتی برقرار هست و از کتاب قوانین حذف نشده! اِما مورو نوه ی پسر عموی ملکه انگلستان ، دختر خوش شانسی که قرار بود با اون گرگ شمالی ازدواج کند و...