فصل 19 : تغییر

228 55 99
                                    

جنسن) همونطور که روی صندلیش نشسته بود مشغول نوشتن نکات جلسه بود

با خم شدن نگاهی به دفترش انداختم و با چشم های درشت شده راه برگشت رو پیش گرفتم و برگشتم سرجام

جان با صدایی اروم دم گوشم "گوش نمیکنه مگه نه؟"

اون دوتا فهمیده بودن تام بطور کامل از دنیا پرت شده ولی نمیدونستند اون مرکز توجه چی و یا کی هست

تام با زبونش لبش رو تر میکنه و نفس عمیقی میکشه

با دستش چسب زخمی که به گوشه ی لبش بود رو لمس میکنه و برای هزارمین بار اون صحنه رو تکرار میکنه

وقتی که اِما با عصبانیت میون دعوای دو مرد پریده بود و اهمیتی نداد ممکنه بلایی سر خودش بیاد

اون در کمال شجاعت از تام دفاع کرده بود
بازهم داشت اون گرمارو احساس میکرد

گرمایی که بعد از فراموشی اِما و خروجش از زندگی تام دیگه احساسش نکرده بود

اسکوتر "نظر تو چیه تام؟"

با شنیدن صدای پدرش دست از خط خطی کردن برگه برداشت و سرش رو به بالا اورد

تام "هرچی نظر جمع باشه ، ببخشید من باید برم"

و بعد از تکون دادن کتش لبخندی رو به بقیه میزنه و سالن جلسه رو ترک میکنه

اِما همونطور که مشغول خوندن و تصحیح هر یک از قوانین نوشته شده بر دفترش بود با باز شدن ناگهانی در شخصی از جاش میپره

دفتر رو میبنده و چشم هاش رو محکم رو هم میفشره
اِما "چیشده؟"

اما با ورود سانتیرو به اتاقش و کنار زده شدن اخم غلیظی روی صورت اِما شکل میگیره

اِما "تو اینجا چه غلطی میکنی؟"

اون سعی کرد قوی باشه و جلوش کم نیاره ، اما از درون بدترین حس دنیارو حمل میکرد و از قلبش ارزو میکرد ای کاش تام اینجا میبود

سانتیرو "فکر کردی با کشتن مادام دست از سرت برمیداریم اره؟"

مگان درحالی که ناگهانی وارد اتاق میشد جیغ پشت محکمی از پشت به سر اون میزنه با عجله از پشت میکشتش و مانع از رفتنش به سمت اِما میشه

اِما با صدایی بلند نگهبان هارو صدا میکنه..اینبار دیگه نمیخواست بلای دفعه ی قبل به سرش بیاد

سانتیرو شخصی بود که بخاطر جواب ردی که اِما برای ازدواج بهش داده بود با کسی مثل مادام دست به کشیدن نقشه هایی از جمله کشتن عشقش یعنی اِما شده بود

مگان همونطوری که باهاش درگیر بود محکم به سمت زمین هولش داد

و اِما با برداشتن چراغ مطالعش روی سر سانتیرو میکوبتش و باعث میشه روی زمین بی حال بیوفته

East Of Heaven | FeltsonWhere stories live. Discover now