John
Wick Mansion
ویک درحالی که مشغول در اوردن پرونده ها بود نگاه سریعی به میراندا میندازه
جان " نمیتونی بیای اونجا .. ورود افراد عادی ممنوعه ، من رو هم به زور راه دادن اما قول میدم بهت زنگ بزنم اوکی؟"
میراندا درحالی که دست به سینه طرف دیگه ی اتاق ایستاده بود
میراندا "میدونم که غیر قانونیه.. اما واقعا میخوام اِما رو ببینم! اون الان قطعا خیلی بهم ریخته و عصبیه "
ویک با نفس عمیقی که میکشه گام هایی به طرف همسرش برمیداره و با گذاشتن لبانش به روی پیشانی همسرش
جان "میدونن که دلتنگ و اشفته ای.. اما باور کن کسی اونجا منتظرت نیست.. حتی اِما"
و با گرفتن در دستگیره نگاه دیگه ای به میراندا میندازه و به سرعت عمارت رو ترک میکنه
___
بت با سری که به طرف پرستارها میچرخونه زیر لب فحشی به دستیار کنارش میده و با صدایی که فقط خودشون متوجهش بودن
بت "ویک تو راهه اومدن به اینجاست و تو حالا این رو میگی؟"
بادیگارد "متاسفم خانم.. ولی نتونستیم زودتر متوجهش بشیم"
بت سری تکون میده و به اطراف نگاه کوتاه دیگه ای میندازه و در اخر به روی صورت اون مرد زوم میکنه
بت "جلوش رو بگیرید... مَستِر ببینه اون اینجاست سر تک تکمون رو قطع میکنه"
مرد احترام کوتاهی به بت میگذاره و سریع محوطه بیمارستان رو ترک میکنه
با باز کردن در اتاق ویژه نگاه کوتاهی به تام که به روی مبل کنار اِما نشسته بود میندازه و لب پایینش رو میگزه
میتونست دردی که بخاطر اون گلوله کشیده رو احساس و از غم رها کردن کودکش برای خون ریزی بیش از حدش اشک بریزه
دختر حتی حاضر نبود به فلتون نگاه کنه و یا به سوال هایش راجع به شخصی که شلیک کرده جواب بده
انگار که به اخر خط رسیده باشی و تا تمام توانت به سیم اخر زده باشی
فلتون با گرفتن دست دختر باعث نفس پر درد از طرفش میشه و این براش از خوردن یک سم قوی هم پر عذاب تر بود
تام " تا اخر نمیتونی همینطور سکوت کنی!!... تو سه روزه که بیهوش و بی جون به روی این تخت افتاده بودی!.. من نمیخوام تا اخر عمرمون همینطور با سکوت و زجر زندگی کنی..."
اما دختر با تر کردن لب پایینش
اِما " میخوام که جدا بشیم"
Emma
نگاه کوتاه و سردی به تام میندازه و با بیرون کشیدن دستش از اون حرارت و ارامش نهفته در انگشتانش به سمت دیگری دراز میکشد و ملافه رو به روی سرش میندازد
DU LIEST GERADE
East Of Heaven | Feltson
Fanfictionتام فلتون صاحب هلدینگ سلطنتی انگلستان و پسر وزیر سابق به سن ازدواج میرسه ، قانونی که قرن هاست برای خانواده سلطنتی برقرار هست و از کتاب قوانین حذف نشده! اِما مورو نوه ی پسر عموی ملکه انگلستان ، دختر خوش شانسی که قرار بود با اون گرگ شمالی ازدواج کند و...