یچیز کوچیک اما مهم من بگم قبل پارت ، از این به بعد قسمت های مربوط به مگان و جنسن رو دختری به اسم ملیکا مینویسه ولی باقی داستان رو خودم مینویسم این یه کردیت به ملیکا بود 💛
ادمین ستاره
Felton mansion21:00 pm
مگان طبق همیشه تو این عمارت روزش رو با دعوای بین زینا و اعتقادات عجیبش میگذروند بعد از یک بحث طولانی رو مبل لمی میده و پاش عصبی روی زمین ضرب گرفته میگیره
دستاش روی سینش قفل شده بود و به یه جای نا مفهومی خیره
پوست لبشو با دندون میکند و اخمانش هر لحظه توهم کشیده میشد
. ولی با صدای آشنایی یک دفعه از جا پرید.
"اینجوری نکن حس میکنم میخوای کسیو بکشی"
جنسن در حالی که دستاش تو جیب شلوارش بود و لبخند روی لب داشت به مگان گفت. مگان با همون اخم هاش از جاش بلند شد و گفت.
"ببخشید آقای ریموند مستر فلتون نیستن"
رو به روی جنسن ایستاده بود و حتی کمی اخم هاشو باز نکرده بود. احساس راحتی با جنسن ریموند عجیب نداشت.
تو همون لحضه زینا از آشپزخونه میاد بیرون و با اون چوب دستیش آروم روی شونه ی مگان میزنه و میگه.
"برو قهوه بیار برای آقای ریموند"
وقتی مگان راه میوفته ریموند و زینا با نگاهشون تا آشپزخونه به دنبالش کشیده میشه. زینا سر میچرخونه و به ریموند نگاه میکنه
"میدونم که خبر دارید مستر فلتون نیستند پس حتما کار مهمی دارید که به اینجا اومدید"مکثی میکنه به سر تا پای جنسن نگاه میکنه و لبشو خیس میکنه و یه تای ابروشو میندازه بالا و ادامه میده.
"لازمه به ایشون خبر بدم؟!"
جنسن دستاشو از توی جیبش در میاره و به سمت مبل میره در حال نشستن روی مبل جواب زینا رو میده."البته که نیازی نیست بهشون خبر بدید فقط اومدم تا"
بین حرفاش مکثی افتاد و همین باعث شد شک زینا نسبت بهش بیشتر بشه ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد."میخواستم یکی از قهوه های مگان بخورم چون توی هلدینگ تعریفشو از خانوم فلتون شنیده بودم."
بعد از اتمام حرفش لبخند پر رنگی میزنه و بعدش یه چشمک تحویل زینا میده زینا زیاد قانع نشده بود ولی سر تکون میده و سالن و ترک میکنه.
جنسن از سر آسودگی نفس عمیقی میکشه. مگان همون موقع با ماگ قهوه وارد سالن میشه. جنسن دستی بین موهاش میبره و خودشو آماده میکنه تا با مگان حرف بزنه.
"امیدوارم کار مهمی داشته باشی چون زینا به اندازه ی کافی قانع نبود آقای ریموند."
مگان در حالی که ماگ رو جلوی جنسن میگذاشت حرفشو زد و بعد صدای تک خنده ی جنسن به گوشش رسید.
YOU ARE READING
East Of Heaven | Feltson
Fanfictionتام فلتون صاحب هلدینگ سلطنتی انگلستان و پسر وزیر سابق به سن ازدواج میرسه ، قانونی که قرن هاست برای خانواده سلطنتی برقرار هست و از کتاب قوانین حذف نشده! اِما مورو نوه ی پسر عموی ملکه انگلستان ، دختر خوش شانسی که قرار بود با اون گرگ شمالی ازدواج کند و...