فصل 50 : غیر مستقیم

120 38 223
                                    

Emma

New Home

⁰⁶:⁰⁰ AM

با انداختن اون جعبه ی پر کتاب به روی زمین دستی به کمرش میزنه و به خونه ی جدید و کوچکش نگاه کوتاهی میندازه

اِما "خب... اونقدرا هم بد نیست"

با شنیدن صدای زنگ گوشیش دستی به داخل کیفش فرو میبره و تلفنش رو از زیپ کوچک داخل کیف برمیداره

با خوندن اسم بت ابرویی بالا میندازه و قبول میکنه

اِما "هی بت!"

مقابل به پنجره کوچک داخل اتاق می ایسته و با اخم ظریفی به حرف هاش گوش میده

___________________________

همونطور که قدم های بلندش رو به طرف ریموند برمیداشت به اطراف خیابون نگاهی انداخت و مطمعن شد هیچ ماشینی ساعت شیش صبح قرار نیست از اینجا رد بشه

بت با دیدن دختر تکیش رو از موتور سیکلتش برمیداره و نیشخندی به لباس های شبخته و نا مرتبش میزنه

بت:" فکر نمیکردم عضوی از مردم عادی شدن تا این حد بهت سازگاری کنه ... اِما! "

اِما ابرویی بالا میندازه و اروم میخنده... این اولین بار در این سه هفته ی لعنتی بود که میتونست برای لحظه ای بخنده

اما خب توسط کسی که میتونست براش تا حدودی خطرناک و پر شعله باشه

بت با نشستن به روی موتورش نگاه جذاب و مسخ کنندش رو به روی صورت دختر زوم میکنه

بت " زیادی کوچیکه مگه نه؟"

اِما که از این توجه کوچیک کمی متعجب و هیجان زده بود شونه ای بالا میندازه و خوشه ای از موهایش رو پشت گوشش

اِما "من از بچگی عمارت های بزرگ رو دوست نداشتم"

بت با تکون دادن سرش نگاهی به اطراف میندازه

بت" درسته... تو با همشون فرق داری"

دختر دستی به لباس های خاکی شدش میکشه و با غیض رو به بت

اِما "بنظر باید یه دست لباس خوب برای خودم جور کنم... این ها زیادی شیک و مجلسی بنظر میان"

و در کمال تعجب تایید بت رو مجدد دریافت میکنه

بت "بپر بالا"

و با انداختن پاش به طرف دیگه ی موتور سیکلتش به دختر نگاه کوتاه و گذرایی میندازه

اِما که بشدت گیج و هراسان بود دستی به بازوی دست دیگرش میکشه و با جلو بردن صورتش

اِما "مطمعنی؟... بنظر خیلی دوستش داری"

بت "اره اما تورو-

سریع به خودش میاد و دست از اوردن اون کلمات احساسی برمیداره... اون نباید شیفته ی همسر مسترش میشد.. هرگز

East Of Heaven | FeltsonWhere stories live. Discover now