فصل 29 : عکس

174 54 116
                                    

Holding

¹⁶:⁰⁰ AM

به صندلیش تکیه ای میده و با برداشتن گوشیش وارد مخاطبینش میشه

ولی شمارش رو نداشت..

پوفی میکشه و با جلو کشیدن تنش به سمت میز کارش تلفن رو به روی میز میندازه

دستی به سرش میکشه و در اخر به روی پاهایش بلند میشه

از اینکه تو خونه مونده بود کمی دلشوره داشت

از اتاق با شکوه و بزرگش به بیرون میره و نگاهی به بادیگارد های حاضر در راهروی هلدینگ میندازه

منشی با بلند شدن از پشت میز به سمتش میدوه
اما تام قبل از اون

تام " هیچ تماسی از خونه نداشتیم؟"

دنیرو با بالا دادن عینک گردش سری به نشانه ی منفی تکون میده

مرد سری برمیگردونه و با حرص لب به دندون میکشه
دنیرو "ولی همسرتون امروز تاخیر داشتند"

فلتون با شنیدن اسم همسرش سریع سری به سمت دنیرو میچرخونه

تام " اون اینجاست؟"

فکر میکرد که امروز رو قصد اومدن نداره

دنیرو "بله همین یک ربع پیش دیدم که وارد ساختمون-

اما هنوز حرفش خاتمه نیافته بود که رئیس سرد و ازخود راضیش سریع ازش میگذره و به سمت پله های هلدینگ گام برمیداره

دختر همونطور که داخل اون اتاق مخفی سرک میکشید قهوه اش رو مزه میکرد

با گشتن تک تک اون کتاب های داخل قفسه عکس های جدیدی از مادر شوهر گمنام و مخفیش یافت میکرد

اِما " بنظر خیلی عاشق پسر کوچولوت بودی خانم فلتون"

لبخندی میزنه و به پشت برمیگرده

اما با دیدن اون مقاله ها چشمی درشت میکنه و برشون میداره ولی با خوندن تک تک اون کلماتی روی ورق حک شده بود چشمانش از قبل بزرگ تر و تعجب تر میشد

'لنا فلتون.... همسر اسکوتر فلتون بزرگ از خاندان پترز کسی که بخاطر دخالت های بیجا و مداخله در تصمیمات کتاب قوانین'

اما با شنیدن صدای تام که از بیرون میومد سریع از اون اتاق خارج شد و با کشیدن شمعدونی شاهد بسته شدن در مخفی

تام با سریع باز کردن در اتاق نگاهی به دختر میندازه که روی صندلی پشت میزش مشغول طراحی بود

ابرویی بالا میندازه و با صاف کردن گلوش توجهش رو خریدار میشه

اِما با بالا اوردن سرش لبخندی میزنه

اِما " اوه ، متوجهت نشدم"

دختر با ایستادنش به کنار میره تا فلتون به سرجاش بنشینه اما برخلاف تصورش اون دستش رو به سمتش بلند میکنه

East Of Heaven | FeltsonDonde viven las historias. Descúbrelo ahora