سلام دوستان!
این اولین داستان رسمی منه و من یه نویسنده تازه کارم!
ممکنه از همون اول از داستانم خوشتون بیاد یا بلعکس
ولی میتونم بهتون قول صد درصدی بدم که هر چقدر داستان جلوتر بره هم روند ماجرا و هم قلم من پخته تر بشه!
پس بهش فرصت بدین، هبوط من قراره پارت به پارت جذاب تر بشه. (حالا چون گفتم تازهکارم نزارین برین🤣
فرصت بدین خودم رو ثابت کنم! )
لاو شوت میکنم تو دریچه قلبتون!فصل اول: رویارویی
-هی ۲۳! ماموریت داری.
با تعجب سرش را بالا گرفت.
از آخرین باری که به او ماموریتی محول شده بود سالها میگذشت.
با ناباوری پرسید:((من؟))
- بله. خود تو. این طور که معلومه ماموریتت مربوط به یه فانی میشه!
و پاکت آبی رنگی به دستش داد.
۲۳ با هیجان و کمی استرس پاکت را باز کرد.
تنها نوشتهای که روی برگه به چشم میخورد، یک اسم بود.
با تعجب پرسید:(( همین؟ دستورالعملی چیزی نداره؟ من با یه اسم خالی چیکار کنم؟ ))
پیامرسان شانهای بالا انداخت.((منم نمیدونم. حتما تنها دستوری که از بالا رسیده همینه.))
خشکش زد.(( خب دقیقا وظیفه من چیه؟ فرشتهی نگهبانش باشم یا مجازات گرش؟ ازش گزارش تهیه کنم یا پیامی به اون فانی برسونم؟))
پیامرسان چشمانش را با بیحوصلگی در حدقه چرخاند:(( دیگه اونش با خودته.
من وظیفهام رسوندن دستور بود و بس.
الانم باید برم بقیهی پیامهایی که باید رو برسونم.
موفق باشی! ))۲۳ با رنجیدگی و عصبانیت به فرستندهای که با خیال راحت مسیر آمده را بر میگشت نگاه کرد.
نفس عمیقی کشید تا روح ناآرامش را آرام کند و بعد با سردرگرمی به اسم روی نامه زل زد."وانگ ییبو "
مطمئن نبود که این نام و این ماموریت موجبات افتخارش را فراهم میآورد یا باعث سقوطش در قعر چاه میشود...
☆
با نفرت به دختر کند ذهن و بیبندوبار مقابلش زل زد.
YOU ARE READING
🔞 هبوط فرشته 🔞 (ییجان)
Fanfictionعشقی که تو زندگی قبلیشون ناکام موند، توی این زندگی هم به نتیجه نمیرسه؟ ژانر: رمانتیک، فانتزی، کمدی، اسمات، انگست، تناسخ هپیاند♡ BJYXSZD 💚❤ جان فرشتهایه که برای ماموریتی به زمین فرستاده میشه، ماموریتی که هیچ جزئیاتی نداره جز یه اسم: وانگ ییبو ! چ...