همانطور که همراه با هم از میان درختان بلند و گیاهان شناخته و ناشناختهای که در هر طرف روییده بودند میگذشتند، تانگ یینگ که دوست داشت زودتر از اتفاقات رخ داده باخبر شود، نفسنفسزنان پرسید:" منظورتون... از این که توی گودال افتادین چی ... بود؟"
جان و ییبو بهم نگاه کردند. جان جواب داد:" راستش دقیق نمیدونیم چی شد، فقط تا به خودمون اومدیم سقوط کردیم و آخرش هم از یه هزارتو سر در آوردیم."
تانگ یینگ با تعجب پرسید: "هزارتو؟"
این بار ییبو پاسخ داد:" میشه این طوری گفت. یه جای عجیب غریب و باستانی به نظر میومد. انگار اونجا رو مدتها قبل ساخته بودن. معلوم نیست چه جور جایی بوده که با این همه تله و معما پر کرده بودش. واقعا خوشحالم از شرش خلاص شدیم."
تانگ یینگ سری تکان داد و بعد از مکثی، پرسید:" حالا که بحثش شد، اگه انقدر جای عجیب غریبی بوده، چطور تونستین بیرون بیاین؟"
با شنیدن حرفش، جان همان طور که گام بر میداشت، سرش را چرخاند و به گوی سیاه رنگی که میان انگشتان بزرگ دست ییبو کاملا پنهان شده بود، نگریست. در همان لحظه، ییبو رد نگاه جان را زد و او نیز با نگاهی نامطمئن به دست نیمه گشودهاش خیره شد. با صدایی مردد گفت:" راستش واقعا نظری در این مورد ندارم."
تانگ یینگ با چشمانی گشاد شده به سمت ییبو برگشت:" مگه میشه؟ خودتون نمیدونین چطور بیرون اومدین؟"
و خندهای ناباورانه سر داد.حرص جان درآمد:" حالا فعلا بیخیال این موضوع شو. الان بهتره تمرکزمون رو روی جمع کردن اعضای قبیله و وسایلمون بذاریم."
تانگیینگ در سکوت سری به نشانهی موافقت تکان داد.
مدتی بعد، کمکم از پوشش گیاهی اطرافشان کاسته شد و بالاخره توانستند چادرهای متعددی که برپا کرده بودند را ببینند.
ییبو با خوشحالی و نفس تنگی گفت:" بالاخره... رسیدیم! "
سرجایش توقف کرد و دستانش را بر روی زانوهایش گذاشت تا کمی به ماهیچههای خستهاش استراحت بدهد و ریتم مساعدی به تنفسش ببخشد.
جان هم به تقلید از او، ایستاد تا نفسی تازه کند، ولی تانگیینگ که قصد داشت زودتر خبر پیدا شدن شاهزاده و دوستش را به جمعیت نگران و منتظر بدهد، بیدرنگ به سمت چادر بزرگ و اصلی قبیله رفت.
مدتی بعد، زمانی که کمی حال ییبو و جان بهبود یافت، نگاهی به هم دیگر انداختند و به دنبال تانگ یینگ، جلو رفتند.
جمعیت دلواپسی که بیصبرانه منتظر بازگشت رئیس و شاهزادهشان مانده بود، با دیدن آنها که بدون هیچ آسیب و زخمی بازگشته بودند، با شوق از جا برخاستند و جلو آمدند.
چندین صدای پرهیجان از میان افراد قبیله بلند شد:
:" رئیس با شاهزاده و جناب شیائو برگشته!
VOCÊ ESTÁ LENDO
🔞 هبوط فرشته 🔞 (ییجان)
Fanficعشقی که تو زندگی قبلیشون ناکام موند، توی این زندگی هم به نتیجه نمیرسه؟ ژانر: رمانتیک، فانتزی، کمدی، اسمات، انگست، تناسخ هپیاند♡ BJYXSZD 💚❤ جان فرشتهایه که برای ماموریتی به زمین فرستاده میشه، ماموریتی که هیچ جزئیاتی نداره جز یه اسم: وانگ ییبو ! چ...