☆ پارت نوزدهم ☆

243 83 27
                                    

خشم و دلخوری‌اش در ثانیه‌ای پر کشید.

قلبش محکم در سینه می‌کوبید.

"اون... قبول کرد؟ "

با شوک به جان، که جلو آمده و لب‌هایشان را به هم پیوند زده‌بود، چشم دوخت.

افکارش را کنار زد، چشم‌هایش را بست، دست‌هایش را جلو برد و دو طرف صورت فرشته گذاشت، لب‌هایش را محکم‌تر در اسارت لب‌های خود گرفت و او را عمیق‌تر بوسید.

- اوه!

صدای شوکه‌ای از دهان جان در میان بوسه‌شان بیرون آمد.

با قرار گرفتن دست‌های ییبو بر دو طرف سرش، دستش را از صورت او پایین آورد و همانند دست دیگرش، دور کمر عضلانی و لاغر ییبو پیچاند و او را محکم در بر گرفت.

لب‌هایشان به رقص درآمد؛ گویی به مکانی که به آن تعلق داشتند بازگشته‌بودند.

غرق لب‌های یک دیگر شده بودند که ناگه صدای آشنا و عجیبی به گوش ییبو رسید.(( ییبو! ))

عقب کشید، فاصله‌ی کوتاهی بین لب‌هایشان ایجاد کرد و با تعجب به اطراف نگریست." جز ما که کسی اینجا نیست! حتما دیوونه شدم! "

جان که لب‌هایش را جلو آورده‌بود تا باز هم او را ببوسد، با نرسیدن به مقصد، با تعجب چشمانش را باز کرد و نگاهی به سر عقب‌رفته‌ی او انداخت.(( چرا...))

به او اجازه‌ی ادامه‌دادن حرفش را نداد؛ صدایی که شنیده‌بود را نادیده‌گرفت، بار دیگر جلو رفت و لب‌هایشان را به‌هم پیوند زد.

این بار دست‌های بزرگ و مردانه‌اش را بر کمر ظریف و لاغر فرشته گذاشت و او را محکم به خود چسباند.

با حلقه شدن دستانش به دور کمر او، حس مالکانه‌ی قدرت‌مندی بر وجودش چیره شد.

زبانش را از دهان بیرون آورد و با فشردن آن به میان لب‌های جان، آن‌ها را از هم باز و زبانش را وارد کرد.

ناله‌ی نرمی از دهان جان بیرون آمد و به دنبال آن دست‌هایش را بالا آورد و دور گردن ییبو حلقه کرد.

زبان‌هایشان همچون پیچک در هم پیچید و نفس‌هایشان تند و منقطع شد.

ییبو دست‌هایش را از کمر او سر داد و پایین آورد، زیر ران‌های جان قرار داد و با حرکت سریعی پاهای بلند و جذاب فرشته را از زمین بلند کرد و به دور کمر خود پیچاند.

جان با شوک حلقه‌ی دستانش را دور گردن ییبو محکم‌تر کرد تا نیافتد.((چی...))

با وصل کردن لب‌هایش به لب‌های او سکوت را به دهانش تزریق و با فشردن کمر او به دیوار پشت سرش، عمق بوسه را بیشتر کرد.

جان که حرفش نصفه‌مانده‌بود، تسلیم شد و همراهی‌اش کرد.

در حس لب‌های مشتاق یک‌دیگر ذوب شدند و زمان و مکان از ذهنشان بیرون رفت.

🔞 هبوط فرشته 🔞 (ییجان)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora