وانگ ییبو، او را در میان زمین و هوا ربوده بود!
لحظهای گیج و منگ باقی ماند و بعد، شروع به آنالیز موقعیتش کرد.
اسبش بعد از تلاش خوشبختانه ناکامش برای به زمین انداختن صاحبش، به ناکجا فرار کرده بود و حال او، جلوی ییبو روی اسب سفیدرنگش، در حالی که پاهایش از یه ور و سرش از ور دیگر اسب آویزان بودند، قرار گرفته و فرقی با یک گونی سیبزمینی نداشت!
با فهمیدن موقعیتش، هینی گفت و تلاش کرد موقعیتش را تنظیم کند که ییبو گفت" هی، تکون نخور! اگه حرکت کنی هم حواس من رو پرت میکنی هم ممکنه خودت تعادلت رو از دست بدی! "
جان ناله کرد" ولی اینطوری نمیشه که..."و سرجایش جابهجا شد تا شاید بتواند به مقدار کمی جایش را از چیزی که بود راحتتر کند.
ییبو با لحن سرزنشباری حرفش را قطع کرد" میگم تکون نخور! ممکنه اسب رم کنه! فراموش نکردی که افسار اسب آفلیتس هم دست منه؟"
ناگهان چراغی از آگاهی در ذهن جان روشن و چشمانش گشاد شد. با همان وضعیت سرش را برگرداند و متوجهی اسب آفلیتس که دقیقا در کنارشان گام برمیداشت و به زحمت توسط ییبو تحت کنترل باقی مانده بود، شد.
نمیتوانست حتی شرایطی که ییبو مجبور به هندل کردنش شده بود را تصور کند. خودش را به جای او گذاشت و با خود گفت" نه تنها باید حواسش رو متوجهی آفلیتس و اسبش میکرد و مراقب مسیر حرکت خودش و اونا میموند بلکه همزمان باید مواظب من و اسب رمکردهام میموند و نجاتم میداد! باورم نمیشه که تونسته چند تا کار به این سختی رو مدیریت کنه..."
آب دهانش را قورت داد و با تحسین به شاهزادهای که دست کمی از یک فرشتهی نگهبان نداشت زل زد.
مدتی که از خیره نگاه کردنش گذشت، ییبو که تمام مدت سنگینی نگاه جان را روی خودش احساس میکرد، لبخند کجی زد و گفت" چی شده، خوشتیپ ندیدی؟"
چشمان جان گشاد و گوشهایش به سرخی نرمی گرایید" ها؟"
نیشخند ییبو پررنگتر شد" میگم تا حالا تو عمرت آدم خوشتیپ ندیدی که اینطوری زل زدی بهم؟"
چشمان جان دیگر از این گشاد نمیشد" عجب اعتمادبهنفسی داری!"
حال چشمان ییبو همزمان با لبهایش با شیطنت میدرخشید. همانطور که زیرچشمی حواسش به اسب آفلیتس بود، گفت" حقیقت حقیقته. کافیه چشم و قدرت فهم داشته باشی تا بدون هیچ مکثی حرفم رو تایید کنی"
جان ناباور خندید" وانگ ییبو، تو واقعا یه چیز دیگهای!"
دندانهای ییبو از میان لبهای خندانش نمایان شدند" دیدی؟! خودت هم تایید کردی!"
جان سرش را تکان داد و گفت" اگه اعتماد به نفس تو رو داشتم الان پادشاه بودم"
نگاه ییبو رنگی از ذکاوت و شیطنتی شیطانی گرفت" چرا نباید داشته باشی؟ مردی مثل تو که انقدر خوشگل و خوشتیپ و قدرتمنده باید به خودش بباله!"
YOU ARE READING
🔞 هبوط فرشته 🔞 (ییجان)
Fanfictionعشقی که تو زندگی قبلیشون ناکام موند، توی این زندگی هم به نتیجه نمیرسه؟ ژانر: رمانتیک، فانتزی، کمدی، اسمات، انگست، تناسخ هپیاند♡ BJYXSZD 💚❤ جان فرشتهایه که برای ماموریتی به زمین فرستاده میشه، ماموریتی که هیچ جزئیاتی نداره جز یه اسم: وانگ ییبو ! چ...