"هی! شاهزاده! وایسا منم بیام! "
ییبو با شنیدن صدای معترض جان، نیشخندی زد و به شکل نامحسوسی قدمهایش را سریعتر کرد.
فکری شرورانه در ذهنش نقش بست: اشکالی نداره یه کم اذیتش کنم که. وقتی حرص میخوره خیلی باحال میشه!
نیشخندش عمیقتر شد و به سرعت فاصله گرفت.
از طرف دیگر، جان که به تازگی کمی فرصت استراحت پیدا کرده بود، دیگر انرژی کافی برای سرعت بخشیدن به قدمهایش و اعتراض کردن را نداشت. پس با حالی زار و نهایت توانش گام برداشت و با فاصلهی ده قدم از ییبو، پشت سرش راه افتاد.
زمانی که ییبو به چند قدمی چادر بانو یین رسید، جان قصد داشت بار دیگر او را به قصد اعتراض صدا کند، ولی قبل از این که بتواند چنین کاری انجام دهد خود ییبو سرجایش ایستاد و دستبهسینه منتظر رسیدن جان ماند.
کمتر از نیم دقیقه بعد، جان نزد ییبو رسید. ییبو تلاش کرد چهرهاش را بیحس و عادی نشان دهد، با این حال جان توانست یه ثانیه قبل از ناپدید شدن نیشخندش آن را ببیند. با حرص و معترضانه گفت" عجب شاهزادهای هستی! چرا سربهسرم میذاری؟"
ییبو که دستش رو شده بود، با چشمانی که شیطنت در آن میدرخشید خندید و گفت" این که اذیت کردنت کیف میده تقصیر من نیست"
دست جان جلو آمد تا به ییبو برسد ولی ییبو که حدس میزد جان چنین کاری کند، سریع خودش را عقب کشید و با خنده گفت" خیلیخب، خیلیخب، من تسلیمم. بذار زودتر برم پیش بانو یین"
جان دستش را عقب کشید" اوه" کف دستش را پشت گردنش گذاشت" حواسم نبود که فقط با تو کار داره" به ییبو نگاه کرد، آهی کشید و گفت" پس من میرم پیش بقیه و منتظر میمونم تا برگردی"
رویش را برگرداند و خواست یک قدم به سمت مخالف بردارد که ییبو، سریع مچ دستش را گرفت و متوقفش کرد.
جان با تعجب رویش را برگرداند، به دست اسیر شدهاش نگاه کرد و بعد، با نگاهی کنجکاو به ییبو نگریست" چی شد؟ مگه نمیخواستی بری پیش بانو یین؟" در لحن صدایش کمی دلخوری نهفته بود.
ییبو مکثی کرد و بعد با نگاهی جدی، مستقیم به چشمان آهوییشکل و دلبر مرد مقابلش نگاه کرد و با لحنی مصمم پاسخ داد" نگفتم که قراره تنها برم!"
ابروهای جان بالا رفت" منظورت چیه؟"
ییبو مچ دست اسیرشدهی جان در میان دست خودش را جلو کشید، او را به خودش نزدیک کرد و در فاصلهای که به زحمت دو وجب میشد نگهاش داشت.
با لحنی جدی گفت" منظورم مشخص نیست؟ تا الان با هم از مرگ و زندگی گذشتیم و چیزای زیادی رو کنار هم تجربه کردیم. هر دومون هم به اندازهی کافی به هم اعتماد پیدا کردیم. به نظرم این یعنی..."
YOU ARE READING
🔞 هبوط فرشته 🔞 (ییجان)
Fanfictionعشقی که تو زندگی قبلیشون ناکام موند، توی این زندگی هم به نتیجه نمیرسه؟ ژانر: رمانتیک، فانتزی، کمدی، اسمات، انگست، تناسخ هپیاند♡ BJYXSZD 💚❤ جان فرشتهایه که برای ماموریتی به زمین فرستاده میشه، ماموریتی که هیچ جزئیاتی نداره جز یه اسم: وانگ ییبو ! چ...