☆ پارت بیست و پنجم ☆

195 58 16
                                    

-برین دنبالش!

با شنیدن فرمان فرمانده، خون در رگ‌هایش یخ بست.

چرا دست از سرش بر نمی‌داشتند؟

به سختی قدم برداشت.

خون در اطراف ناحیه زخمش بر روی لباسش خشک شده‌بود و از زیر لباسش به مانند جویباری مرگ‌آور به پایین حرکت می‌کرد.

چشمانش دودو می‌زد و پاهایش دیگر توان تحمل وزنش را نداشتند.

با ناامیدی فکر کرد: " کارم تمومه! "

با نهایت توانش، خودش را بر زمین به جلو کشید و دستش را بر روی زخمش محکم فشار داد.

" من نباید به این راحتی بمیرم یا دستگیر بشم! پس تکلیف آرزوهام و اهدافم چی میشه؟ "

با قدم بعدی‌ای که برداشت، زخمش تیر کشید و درد در کل وجودش پخش شد، اشک در چشمانش جمع و تنفسش بریده‌بریده گشت.

مدتی بعد، زمانی که بالاخره حواسش سر جایش برگشت، با خود اندیشید: " شیائو جان! تو نباید وسط جنگل بمیری! "
و در دلش اضافه کرد: " من به این راحتی‌ها تسلیم نمی‌شم! "

با قدم دیگری که برداشت، حفره‌ی زخمش باز شد و نفسش را بند آورد.

اشک‌هایش همچون نشان مکافات به پایین ریخت و چشمانش در گرداب سیاهی فرو رفت. "لعنت"

در همان اثنا، بار دیگر صدای فریادی را شنید؛ فریادی که این بار بسیار نزدیک بود:(( فرمانده، اینجا روی زمین  اثر ردپا هست، تازه قطرات خون هم ریخته!
حتما از این سمت رفته! ))

قلبش با ناامیدی در سینه تپید، یعنی اینجا آخر خطش بود؟

با بیچارگی قدم دیگری برداشت که با تزریق شدن دردی وحشتناک به کل بدنش، تنفسش منقطع گشت و پاهایش سست شد.

با از بین رفتن قوت پاهایش، در حال افتادن به پایین بود که ناگه، دستانی بزرگ و گرم تنش را در بر گرفت و او را بالا کشید.

با تعجب و وحشت فکر کرد: " این کیه که منو گرفته؟ نکنه... "

در همین افکار بود که صدایی سرد، عمیق و آشنا در گوشش پیچید:(( منم، آروم باش! ))

با پخش شدن صدا در مغزش و به کار افتادن حافظه‌اش، با خوشحالی فکر کرد: "شاهزاده‌ی دوم؟"

قصد داشت حرف بزند که ییبو با حرکتی غیرمنتظره، سریع و ماهرانه نواری دراز از لباسش را با دستانش پاره کرد، آن را محکم دور کمر جان که محل زخمش بود پیچاند و بعد به او پشت کرد، پاهای جان را در حصار دستانش گرفت و او را به آرامی و با دقت، جوری که به زخمش فشار نیاید، کول کرد.

جان که با بلند شدن پاهایش از روی زمین و قرار گرفتنش بر پشت ییبو دچار شوک شده بود، با صدایی بریده‌بریده و متعجب پرسید:(( چرا...))

🔞 هبوط فرشته 🔞 (ییجان)Where stories live. Discover now