- من هم سرپرست قبیلهی چینگ، تانگ یینگ هستم؛ قبیلهای که توی لویانگ به قبیلهی خبرچین معروفه!
نفس ییبو در سینهاش حبس شد:(( قبیلهی چینگ؟! ))
تانگ یینگ نیشخندی از خودراضی زد:(( درسته. ))
یییو خندهای ناباورانه کرد:(( واو! ))
جان که کنجکاو شدهبود، سرش را بین آن دو نفر آورد و به ییبو نگاه کرد:(( جریان چیه؟ این آدم ها رو میشناسی؟ ))
ییبو با لبخند به جان نگاه کرد:(( معلومه، چطور ممکنه نشناسم؟
تو کشور من، هر کس که ذرهای درک داشتهباشه، ارزش این قبیله رو میفهمه و به قدرت و ارتباطاتش احترام میزاره! ))نگاهش را با تحسین به تانگ یینگ دوخت و ادامه داد:(( قبیلهی چینگ یا خبرچین، مردم دستفروشی هستن که طبق یه سازماندهی خاص توی لویانگ و کشورهای اطراف پراکنده میشن و تجارت میکنن. به همین خاطر، اطلاعاتی که از مردم و دولت کشورهای همسایه و خود لویانگ دارن حتی از دولت هم بیشتره! )) بعد از تمام شدن حرفش، رو به تانگیینگ کرد:(( آشنایی با شما باعث افتخارمه، رئیس قبیله.))
تانگ یینگ همانطور که نیشخندی از خود راضی بر لب داشت، تعظیمی کوتاه کرد:(( آشنایی با شما هم باعث افتخارمه شاهزاده، خوشحالم که به عنوان فرزند پادشاه قبیلهی من رو دستکم نمیگیرین.))
ییبو لبخند زد:(( همونطور که گفتم، فقط آدم های نادونن که متوجهی ارزش مردمتون نمیشن. ))
تانگ یینگ بادی به غبغب انداخت:(( درسته. ))
مدتی را به خوشوبش کردن گذراندند و بعد، تانگ یینگ پرسید:(( راستی قربان، برنامهی شما چیه؟ الان که ما رو نجات دادین قراره کجا برین؟ ))
ییبو به جان نگاه کرد:(( راستش، خودمم نمیدونم. قبیلهی شما میخواد کجا بره؟ ))
تانگ یینگ گفت:(( قراره برگردیم لویانگ و یه مدت همون جا تجارت کنیم. ))
ییبو فکر کرد: " یعنی اگه برگردم به قصر، جان هم باهام میاد؟ " و در افکارش فرو رفت؛ دلش نمیخواست از دوست جدیدش جدا شود.
تانگ یینگ که بعد از گفتن حرفش، منتظر پاسخ ییبو ماندهبود، متوجهی سکوت و درگیری ذهنی او شد و به همین خاطر، خطابش را از ییبو به جان تغییر داد:(( شما چی، جناب شیائو؟ برنامتون چیه؟ ))
جان شانهای بالا انداخت:(( برنامهی خاصی ندارم. صرفا فی البداهه عمل میکنم و با جریان پیش میرم.))
با شنیدن این حرف از زبان جان، قلب ییبو با امیدواری در سینهاش تپید و با احتیاط پرسید:(( پس... اگه بخوام به لویانگ برگردم و ازت بخوام همراهم بیای، میای؟ )) و با استرسی که پشت نقاب سرد صورتش مخفی کردهبود، منتظر جواب جان ماند.
YOU ARE READING
🔞 هبوط فرشته 🔞 (ییجان)
Fanfictionعشقی که تو زندگی قبلیشون ناکام موند، توی این زندگی هم به نتیجه نمیرسه؟ ژانر: رمانتیک، فانتزی، کمدی، اسمات، انگست، تناسخ هپیاند♡ BJYXSZD 💚❤ جان فرشتهایه که برای ماموریتی به زمین فرستاده میشه، ماموریتی که هیچ جزئیاتی نداره جز یه اسم: وانگ ییبو ! چ...