:"بالاخره! "
با صدای بلند، سرد، هشدارآمیز و زنگداری که در فضا پیچید، هر دو از جا پریدند و سرشان را به عقب برگرداندند.
شعلههای آتش درون آتشدانها به رقصی وحشیانه برخاستند و سایهی حرکتشان را بر روی قامتی بلند، عضلانی و بزرگجثه که لباسی پر نقش و نگار به رنگ سرخ و سیاه به تن داشت انداخت، در حالی که از گردن به بالایش در تاریکیای فرو رفته بود که حتی نور آتش هم قادر به نمایانکردنش نبود.
دنبالهی لباس شکوهمند و تیرهاش، بدون وجود نیرویی در هوا به حرکت درآمده بود و حاکی از قدرت درونی و ویرانگر صاحبش بود.
هر دو مرد با تعجب و هیجان به تازهوارد ناشناس زل زدند.
مدتی در سکوت و بهت گذشت و بعد، صدای زنگدار بار دیگر در فضای بزرگ سرسرا به پژواک درآمد:" بالاخره پیشگویی بزرگ به حقیقت پیوست! "
ناشناس دست راستش را بالا آورد و یک قدم به جلو برداشت:" اون رو بده به من، فاتح! "
ییبو و جان که هر دو هنوز در شوک بودند، با شنیدن درخواست ناشناس سر جایشان خشکشان زد. کمی بعد، جان افکارش را جمع کرد و پرسید:" تو کی هستی؟ "
مرد ناشناس نیشخندی زد:" خودت حدس بزن! "
و بعد، رقص شعلههای آتش شدت گرفت، صدای پوزخند نیشداری در فضا پیچید و در آخر، سایهها روی زمین جلو آمد، به آرامی شکلی معین گرفت و به قدری پیشروی کرد که در آخر، تصویر دو بال بسیار بزرگ روی زمین نقش بسته شد.
ییبو که گوی سیاه در دستانش قرار گرفته بود، با دیدن سایهی دو بال غولآسا با شوک به بالا نگاه کرد و برخلاف تصورش، توانست دو بال سیاهرنگ، بسیار بزرگ و قدرتمندی که پشت غریبه قرار گرفته بود را با وجود تاریکی حاکم در آن ناحیه تشخیص بدهد.
چشمانش گشاد شد و لبهایش با شوک تکان خورد:" بال؟ "
جان با شنیدن حرفش، سرش را به سمت ییبو چرخاند و با تعجب پرسید:" منظورت چیه؟" به مرد نگاه کرد، ولی چیزی جز قامت سادهی مرد قدبلند و لباس مواج تنش که در فضا تکان میخورد، ندید.
ییبو کمی مکث کرد تا شرایط موجود را درک کند و بعد، به زمین اشاره کرد:" به سایهاش نگاه کن جان! "
جان از حرف ییبو پیروی کرد. زمانی که نگاهش به سایهی دو بال بر روی زمین افتاد، نفسش بند آمد و با هیجان و شوک پرسید:" این...این دیگه چیه؟"
با شجاعت رویش را به سمت مرد برگرداند و با مکث، گویی که هنوز قادر به هضم چیزی که با چشمان خود دیده، نباشد، پرسید:" تو...کی هستی؟ نه، بهتره بگم...چی هستی؟ "
مرد نیشخندی به انسانهایی که فکر میکردند به قدری ارزش دارند که وقتش را بگیرند، زد و یک قدم جلو آمد.
أنت تقرأ
🔞 هبوط فرشته 🔞 (ییجان)
أدب الهواةعشقی که تو زندگی قبلیشون ناکام موند، توی این زندگی هم به نتیجه نمیرسه؟ ژانر: رمانتیک، فانتزی، کمدی، اسمات، انگست، تناسخ هپیاند♡ BJYXSZD 💚❤ جان فرشتهایه که برای ماموریتی به زمین فرستاده میشه، ماموریتی که هیچ جزئیاتی نداره جز یه اسم: وانگ ییبو ! چ...