صدای ضربه هایی که پشت سر هم به در میخورد بکهیون رو از افکارش بیرون کشید،صدای ته یون از پشت در بود پس از روی زمین دستشویی بلند شد.
پاهاش میلرزید...
سست بودن بدنش رعشه داشت...
با این حال تونست در رو باز کنه،ولی با صحنه ای که دید آنچنان شکی بهش وارد شد که نتونست درشت شدن چشماش رو کنترل کنه.ته یون با سر و وضع آشفته و روپوشی که یکم خونی شده بود رو به روش بود اما بک مطمئن بود که اون ماده قرمز رنگ که بو و مزه آهن میده مال این زن جوون نیست...
"بکهیون...اون از دیروز دوباره وحشی شده...حالا باید چیکار کنم؟"
ته یون وحشت زده به نظر میرسید.پزشک بهش حق داد،خودش هم از چیزی که میدونست قراره ببینه وحشت کرده بود.
اونها به طرف اتاق 504 دویدن.عرق های گرم روی پوست ملتهب و داغ بکهیون به پایین سر میخورد...بدون معطلی در اتاق رو باز کرد و با نفس نفس به اون پسر لاغر نگاه کرد که به صورت عجیبی قوی بود!
همه چیز رو بهم میریخت،صدای فریاد بلندش باعث زنگ زدن گوش میشد..
ظرف ناهارش یه گوشه افتاده بود و دونه های برنج توی دیوار پخش شده بود،بکهیون وحشت کرده بود...
بوم های نقاشی ای که مشخصاً برای چانیول با ارزش بود حالا به وسیله خودش خرد و شکسته میشدن،نگاه پزشک جوان به تیکه های شیشه گلدون سرامیکی افتاد...
و بعد دست و پای خونیش نشون میداد چرا لباس ته یون خونی بوده...پسر بیتاب ناگهان متوقف شد...
چانیول نگاهش به یه فرشته زمینی افتاد...
بکهیون خشکش زد ولی بعد از مدتی به سمت اون پسر حرکت کرد اما با شنیدن صدایی ظریفی به عقب نگاه کرد..."نه بک!!اون بهت آسیب میزنه"
ته یون به بکهیون التماس کرد که نزدیک تر نره."اون هیچوقت بهم آسیب نمیزنه"
انگار مطمئن بود...
لبخندش از ته قلبش میدرخشید و اطمینان میداد.
بکهیون لبخند به لب به پسر توی اتاق نزدیک میشد و ته یون شاهد آروم شدن اون زیبای لاغر و وحشی بود...
اما نمیتونست چشمهای ترسیدش رو از دکتر خندون بگیره...
قطره اشکی شفاف و بلوری روی گونه های بکهیون چکید."میتونی تنهامون بگذاری تِه؟"
بکهیون پرسید و ته یون سرتکون داد و در اتاق رو پشت سرش بست.هرچند هنوز مضطرب قلبش توی سینش میکوبید..بکهیون چانیول رو برگردوند روی تختش و مجبورش کرد دراز بکشه ولی اون هنوز بازوهاش رو محکم چسبیده بود.
درست مثل یه نوزاد،قرنیه های چان میلرزید و برق میزد...
بکهیون صورتش رو قاب گرفت و توی چشمهاش خیره شد ولی چانیول جوری لبخند میزد انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده و هیچ مشکلی نیست چطور میتونست؟
وقتی دردی به بزرگی دریده شدن پوست پاش داشت؟!
این لبخند فرشته مانند چه پارادوکس بزرگی با چشمهای اشکیش داشت.
بکهیون نمیتونست چشمش رو از عشق زندگیش که حالا دیوونه شده بود برداره.
YOU ARE READING
The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)
Romanceهبوطِ فرشته (Complete) فیک کاپلی:چانبک نویسنده:Exunder ژانر:درام,عاشقانه,امپرگ,اسمات،🔞 مترجم:Tania kh "هرگز کتابی رو از روی جلدش قضاوت نکن" قلب در مقابل قلب برای فهمیدن داستان به مقدمه اول داستان مراجعه کنید (نسخه چنمین و یونمین این فیک توی همین پ...