قسمت 14

167 41 4
                                    

یه آه بزرگ از دهن بکهیون که روی مبل نشسته بود و ماگ هات چاکلتش رو توی دست داشت بیرون اومد,اون هم در حالی که میدید چطور چانیول صمیمانه داره با مامان بزرگش گرم میگیره.
البته بنظر میرسید چان مامان بزرگش رو به خوبی همون قدیم به یاد میآره,مثل بچه ها توی بغلش مدام تکون میخوره و یکی از بزرگ ترین لبخندهایی رو که بکهیون به یاد داره روی لبهاش آورده.
بکهیون به تصویر روبروش لبخند زد.ته یون از زمانی که چانیول اون رو به یاد آورده خیلی بهش کمک کرده بود.
اون داشت توی آشپزخونه آشپزی میکرد در همون حال که چانیول زمان خوشی رو با مامان بزرگش سپری میکرد.

بکهیون ماگ بِدست به باغ پشتی رفت و با دقت به درخت بزرگ سیب که مغرورانه میوه های درخشانش رو توی معرض دید قرار داده بود,به چمنهای سبز رنگ خشبو و آسمون آبی خیره شد.
این اتمسفر و این فضا قلب بکهیون رو آروم میکرد.

"بکهیون"
چانیول در حالی که لبخند میزد بهش نزدیک شد.

"بله عسلم"
بکهیون با لبخند برگشت داخل.

"مامان بزرگ گفت میخواد بره به تهِ تهِ کمک کنه پس تو باهام بمون"
چانیول با لب و لوچه آویزون گفت در حالی مامان بزرگش داشت ریز ریز میخندید.
اون قبل از اینکه به کمک ته یون بره لُپ بکهیون رو بوسید.
همون لحظه چانیول توی قلبش شادی احساس کرد,دقیقاً دوباره حس توی امنیت بودن یه بار دیگه بهش دست داد.
خاطرات زمان بچگیش,زمان هایی که شکسته شد,زمان هایی که کریس کتکش زد,زمانهایی که اومد اینجا و هیچی نگفت ولی مامان بزرگ همیشه میفهمید چیزی درست نیست,اینها دوباره توی ذهن چانیول فلش بک خورد.
اون به زیبای درخشانی که پا روی پا انداخته و کنارش نشسته بود خیره شد.
توی ذهنش به اون لبهاش که چانیول همیشه فکر میکرد مزه شکلات تلخ مورد علاقه اش رو میده لبخند میزد,به اون شکم شش تکه اش که با هر بار لیسیدن مزه هات چاکلت توی دهن چانیول میآورد.
بکهیون توی چشم چان عالی بود.چانیول صورت بکهیون رو سمت خودش چرخوند و صورتش رو به آرومی نوازش کرد.
بکهیون به چشمهای چانیول نگاه میکرد که حس کرد لبهاش توی دهن چانیول کشیده شد.بین بوسه ها لبخند به لبِ بکهیون اومد.

"خوشحالم که چان ببر کوچولوی من تو رو داره"
مامان بزرگ ناگهانی وارد هال شد.
بکهیون از خجالت سرخ شد ولی سعی کرد خودش رو جمع کنه,چانیول اینبار در حال بوسیدن گردنش بود.

"البته,هیچ وقت هیچ کسی نمیتونه اونطور که بکهیون عاشقشه عاشق چانیول باشه"
ته یون گفت و باعث شد گونه های بکهیون صورتی بشه.

"چرا شما دوتا بچه ها همینجا نمیمونید؟اینطوری چان کمتر خسته میشه و اینکه شما دکترهای جوون هم کمی استراحت میکنید"
مامان بزرگ به اون دوتا که با شادی موافقت میکردن لبخند زد.
بکهیون و ته یون در شستن ظرفهای کثیف به مامان بزرگ کمک میکردن در حالی که چان روی مبل نشسته بود و تلویزیون تماشا میکرد.

The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)Where stories live. Discover now