قسمت 23

111 28 0
                                    

مثل همیشه بکنا بیدار شد و به طرف اتاق خواب والدینش پرواز کرد.اون دوباره با لگد در رو باز کرد و روی تخت پرید.

"ددی،بابایی من گرسنمه.بیدار شید"
اون در حالی که چانیول رو محکم تکون میداد گفت.

"صبح بخیر بیبی"
بکهیون بیدار شد و لبخند زد.اون کش و قوسی به بدنش داد و از درد صورتش کمی جمع شد.

"صبح بخیر دزد دریایی بابا"
چانیول صورت دختر خوشگلش رو بوسید ولی حواس بکنا جای دیگه بود.

"ددی چرا تِل گربه ای روی سرت گذاشتی؟"
اون در حالی که به بکهیون نزدیک میشد پرسید. بکهیون به سرعت بلند شد و تِل رو از روی سرش برداشت ولی یادش رفت که لُخته.

"اوه خدای من!ددی چرا لکه های بنفش روی بدنته؟چرا لباس نداری؟مریض شدی؟خیلی درد داری ددی؟"
بکنا شروع کرد به گریه کردن و بکهیون رو بغل کرد.

"آه عزیز دلم...اون...اون...دیروز خیار خورده و چون بهش آلرژی داره حالا لکه های کبود روی بدنش ظاهر شده"
چانیول در حالی که باسن کوچولوی دخترش رو نوازش میکرد گفت.

"واقعاً بابایی؟!ددی بزن بریم دکتر،هممم؟"
بکنا گفت.

"آنیا* بیبی،من خوبم.حالا برو طبقه پایین.ددی چند دقیقه دیگه اونجا میشه"
بکهیون لُپش رو بوسید و اون سر تکون داد ولی قبلش با ذوق روی هیکل چانیول پرید.

*به معنی نه*

"بابایی"
دماغش رو با شیطنت به دماغ باباییش مالید،نخودی خندید و با عجله پایین دوید.

"عزیزم میشه بخاطر اینکه از وسط نصفم کردی بهم یه خدمتی بکنی؟"
بکهیون با اخم ظاهری و لب و لوچه آویزون فریاد زد.
اون تا به حموم حمل بشه مدام توی بغل چانیول ناله میکرد.
چانیول حمومش کرد و بهش لباس پوشوند.بکهیون لباس چانیول و یه شلوارک که تا روی زانوش میرسید پوشید.

"عسلم،بهم کمک کن راه برم،آه...."
بکهیون برای اینکه نیافته لبه روشویی رو گرفت.

"بیبی من متأسفم"
چانیول با ناراحتی گفت.

"آیگو قیافه اش رو ببین!متأسف نباش عزیزم.من عاشقتم"
بکهیون به شوهرش لبخند زد.

چانیول در جواب بهش لبخند زد و بکهیون رو روی روشویی قرار داد و خودش رفت تا دوش بگیره.
بکهیون بدون خجالت بهش خیره شده بود و با دیدن هر تیکه از بدن همسرش لب می‌گزید.

"اون طرف رو نگاه کن پاپی کوچولو"
چانیول زد زیر خنده و صورت بکهیون رو چرخوند سمت دیگه.

"خفه شو!به تو ربطی نداره...میخوام همسر عزیزم رو دید بزنم"
بکهیون بهش اعتراض کرد.چانیول لباس پوشید و بکهیون رو توی بغلش تا آشپزخونه حمل کرد.

The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant