قسمت 15

147 48 3
                                    

روز پر مشغله ای بود.بکهیون خیلی خسته و داغون و گرسنه بود.اون امروز سردرد مداوم داشت ولی هر زمان که شکمش رو نگاه میکرد لبخند میزد.اون نخودی میخندید و روش دست میکشید.
اون یه ماه و نیم باردار بود و نمیتونست صبر کنه که بچه تازه متولد شده اش رو توی بغلش بگیره,اون از زمانی که برنامه کاریش فشرده تر شده بود هنوز فرصت نکرده بود به سونوگرافی بره ولی هنوز لبخند میزد و گزارش این هفته رو مینوشت.

"وای...مثل همیشه فوق العاده بنظر میرسی.خُب عزیزم بزودی ما کمتر از یه هفته باهم میشیم,منظورم اینه که ما بالأخره ازدواج میکنیم"
کریس با ذوق پرید جلوی در اتاقک بکهیون و به خیال خودش سورپرایزش کرد.

"هان؟...چی؟!"
بکهیون حسابی شوکه شد.اون کاملاً فراموش کرده بود که داره به روز ازدواجش با کریس نزدیک میشه.
اَلکی لبخند زد تا احساسات واقعیش رو از کریسی که در حال نشستن روی صندلی بود پنهون کنه.

"ولی کریس من باید همون شب عروسی برای یه قرار کاری خیلی مهم توی چین باشم"
بکهیون در حالی که پوزخند نامحسوسی روی لب داشت به کریسی که از شدت عصبانیت قرمز شده بود دروغ گفت.

"تو دیوونه شدی بکی؟"
کریس تقریباً فریاد زد.
بکهیون نفس عمیق کشید چون دیگه تحمل نداشت اون عوضی 'بکی' صداش بزنه.توی این مدت با کمک یورا تلاش کرده بود مدارکی بر علیه کریس پیدا کنه اما هر چقدر بیشتر تلاش میکرد به بن بست میخورد.

"چرا کریس؟تو که دوستم داری پس توانایی فقط چند روز بیشتر صبر کردن رو نداری؟"
دکتر زیبا به صندلی چرمیش تکیه کرد.

"این دیگه چه جهنمیه؟تموم چیزی که میخوام اینه که تو رو زیر خودم بیآرم.أههههه....بقیه به این سختی نبودن"
کریس ناگهانی از روی صندلی پرید و زیر لب چیزهایی که توی ذهنش بود رو به زبون آورد و البته گوشهای تیز بکهیون سریعاً اونها رو گرفت.

"اممم...البته عزیزم هر کاری باشه بخاطرت میکنم.فکر کنم بهتر باشه الآن دیگه من برم"
کریس گفت و در حالی که دست تکون میداد اونجا رو ترک کرد.
بکهیون همزمان با ریختن اشک روی گونه هاش آه میکشید.اون مرد زندگیش رو خراب کرده بود و عشقش رو با بی رحمی ازش جدا کرده بود بخاطر اینکه فقط برای یه روز اون رو برای خودش داشته باشه؟اون باید میرفت پیش چان.

با دقت از راهروهای تیمارستان رفت و در آخر از ته یونی که با خوشحالی براش دست تکون میداد خداحافظی کرد.
دیوونه ها بدون دلیل میخندیدن و فریاد میزدن.
اون از کنار اتاق چانیول رد شد ولی ناگهان متوجه شد قبل از سر زدن به چان و دادن داروهاش کریس پیشش رفته.

"چان...چانی"
بکهیون ناگهانی به دیوار کوبیده شد و بعد از خوردن چند سیلی چان اون رو روی زمین پرتاب کرد.
چانیول شروع کرد به زدن مشتهای پِیاپِی به صورت بکهیون.اون به خوبی متوجه شد که چانیول هنوز درمان نشده.
دماغش شروع کرد به خون ریزی ولی زمانی که لگد چانیول محکم به شکمش خورد چشمهاش گرد شد.
بکهیون برای محافظت دستش رو دور شکمش حلقه کرد و مثل توپ توی خودش جمع شد.

The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)Where stories live. Discover now