زندگی برای چانبک سخت شده بود،بکنا به مدرسه فرستاده نمیشد چون ترس این رو داشتن که از طرف کریس آسیبی بهش برسه.
بکهیون توی نفس کشیدن یا حتی راه رفتن دچار مشکل بود.
چانیول به نُدرت کمپانی میرفت چون از وضعیت بکهیون میترسید ولی اون روز مجبور بود بره،اون هم از زمانی که اسپانسرهای کمپانی میخواستن دست از حمایت کمپانی بردارن."عسلم...لطفاً نرو.من میترسم"
بکهیون گریه میکرد.این قلب چانیول رو میشکست ولی هنوز مجبور بود بره کمپانی.اون بکهیون رو عمیقاً بوسید."این فقط 2 ساعته بیبی،من برمیگردم.قول میدم...هممممم؟"
اون همون طور که اشکهای همسرش رو پاک میکرد گفت.بکهیون سر تکون داد و دستش رو تا زمانی که شوهرش از اونجا بره گرفته بود.
چانیول قبل از اینکه بره بیرون از خونه با دیدن بکنا که داره توت فرنگی میخوره جلوی در ایستاد."عسل بابا؟"
چان صداش زد."بله بابایی"
اون گفت در حالی که به طرف باباش میدوید.چانیول بکنا رو بلند کرد،بغل گرفت و لُپش رو بوسید."بکنا،من تا 2 ساعت قراره توی یه کُنفرانس باشم حالا اگه تو هر چیز مشکوکی پیدا کردی حتماً بهم زنگ بزن.دریافت شد؟مفهومه سرباز دختر؟"
اون با خنده دستور داد."بله فرمانده بابایی...دریافت شد"
بکنا در حالی که از توی بغل باباش پایین میاومد براش دست تکون داد تا اون رو بسلامت راهی کنه.
خُب 'بی' هنوز یه بچه بود پس شروع کرد به بازی کردن با اسباب بازی های شکل سربازش ولی با این وجود هر چند دقیقه یه بار به ددی سر میزد تا مطمئن بشه حالش خوبه.
اون داشت دنیای جادویی خودش رو نقاشی میکرد که چیزی توجهش رو جلب کرد.یه سایه سیاه از بیرون خونه در حال حرکت بود.اولش اون فکر کرد این سایه یه بادیگارده ولی چرا اون باید به این شکل مخفیانه دورتادور خونشون حرکت کنه؟بکنا عروسکش رو انداخت و سمت پنجره رفت.از گوشه پنجره بیرون نگاه کرد ولی هیچ مرد سیاه پوشی ندید اما با دقت چندتاشون رو دید انگار که خوابیده باشن.اون متوجه شد همه چیز مشکوکه پس چیزی که چانیول بهش داده بود تا باهاش بتونه در ارتباط باشه رو برداشت و به آرومی سمت اتاق بکهیون رفت.
"ددی...ددی بیدار شو"
بکنا زمزمه کرد تا ددی خوشگلش رو بیدار کنه."چرا بیبی؟چی شده؟"
بکهیون در حالی که مینشست پرسید."ددی،تلفنت رو بده به من لطفاً"
'بی' گفت و بعد اون چیزی که باباش داده بود رو از توی جیبش درآورد و اون رو اونطور که باباش بهش یاد داده بود توی گوشش گذاشت."بابایی،همه جا رو سکوت گرفته.همه بادیگاردها خوابیدن و یکی داره اطراف خونه میچرخه.من باید چیکار کنم بابایی؟"
اون زمزمه کرد.
VOUS LISEZ
The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)
Roman d'amourهبوطِ فرشته (Complete) فیک کاپلی:چانبک نویسنده:Exunder ژانر:درام,عاشقانه,امپرگ,اسمات،🔞 مترجم:Tania kh "هرگز کتابی رو از روی جلدش قضاوت نکن" قلب در مقابل قلب برای فهمیدن داستان به مقدمه اول داستان مراجعه کنید (نسخه چنمین و یونمین این فیک توی همین پ...