قسمت 7

183 59 12
                                    

"...یعنی منظورت اینه پارک چانیول پسری بود که وانمود کردی عاشقشی و دلش رو شکستی؟خواهرش هم قبول نکرد حتی اسمش رو به زبونت بیآری,اوه خدا!"
بکبوم یه ابروش رو برای برادر کوچیکترش بالا برد.

"ولی من هنوز هم دوستش دارم هیونگ.خب من همیشه دوستش داشتم,خواهش میکنم هیونگ بابا رو متقاعد کن که این نامزدی و عروسی رو برهم بزنه"
بکهیون عاجزانه التماس کرد.

"بکهیون دونگسِنگ عزیزم...تو خودت بابا رو میشناسی,درسته؟و اما در مورد چانیول,تو میگی که اون داره حافظه اش رو قدم به قدم بخاطر دیدن تو بدست میآره.پس ما حتی اگه فکر کنیم که اون توی مرحله آخر از بیماریش باشه میتونیم امیدوارم باشیم"
بکبوم فکرش رو با صدای بلند به زبون آورد,بعد دوباره توی فکر رفت و ادامه داد.

"پس تو فقط یه ماه تا ازدواجت زمان داری,باید اون رو برش گردونی.باید با دقت تصمیم بگیری,کریس یا چان...که خودت هم میدونی وضعیت روانی چانیول پایدار نیست و مدام تغییر میکنه.البته هر تصمیمی که بگیری من به عنوان هیونگت پشتت هستم"
بکبوم به بکهیون که محکم بغلش کرده بود لبخند زد.

"خدانگهدار هیونگ,مرسی از راهنماییت"

"خدانگهدار بکی,یادت نره که هیونگ همیشه هست...مطمئن باش"
بکهیون به طرف ته یون رفت که بیرون از کابین منتظر خبری از طرفش بود.

~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~

بکهیون به خونه رفت اما چانیول دوباره توی حالِ خودش نبود.نگاه های خیره اش تاریک و طوفانی بود.اون نگاه کرد اما انگار به نوعی ربات شده و صورت خوشگلش از هر حسی خالی بود.
بکهیون به چانیول لبخند زد در حالی که از درون دچار ترس شده و قلبش داشت از جا کنده میشد ولی خونسرد و قوی رفتار میکرد.
چانیول مثل یه پاپی مظلوم بکهیون رو تا آشپزخونه دنبال کرد و بکهیون به خاطر رفتارهای بچگونه و بانمکش نخودی خندید.

"چان چان...تو ممکنه به خودت آسیب بزنی پس چاقو رو بگذار پایین"
بکهیون به چانیول که کنجکاوانه به چاقوی توی دستش نگاه میکرد هشدار داد.
چانیول با چاقو تیشِرتی که تن بکهیون بود رو پاره کرد و بعد چاقو رو زمین انداخت.
اون لحظه چانیول بکهیون رو همون 'بکی' خودش دید...نه دکتر همیشگیش.
به محض اینکه تیشرت افتاد زمین,بدن زیبای بکهیون مقابلش ظاهر شد.
هم اون و هم بکهیون از یاد بردن که چه جایگاهی نسبت به هم دارن.
انگشتهای چانیول دور کمر باریک بکهیون حلقه شد در نتیجه اون رو نزدیک خودش کشید.
چانیول نمیدونست چرا عطشی سیری ناپذیر نسبت به دکتر زیباش داره.چشمهای قهوه ای زیبایِ بکهیون با احساس به چانیول خیره مونده بود.

چانیول متوجه ردِ قرمز دور گردن بکهیون شد که از دیروز کمی به کبودی میزد,البته چانیول به یاد نداشت که خودش دلیل این کبودیه.
اون خودش رو در حالی پیدا کرد که روی گردن دکترش خم شده و بعد شروع کرد به زدن بوسه های پروانه ای روی گردنِ کبود بکهیون.
مکث ثانیه ای چانیول باعث شد که اون گوشه پیراهنش رو بچسبه.

The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin