قسمت 5

172 57 2
                                    

فلش بَک سال 2010

بکهیون اون روز صبح منتظر اومدن چانیول بود و نقشه انتقامش رو میکشید.
بالأخره اون پسر خوشتیپ رو دید که وارد مدرسه شد.حواس چانیول اصلاً به بکهیونی که وسط جمعیت ایستاده بود نبود.

"چانی"
بکهیون با اون صدای عسلیش چان رو صدا زد.

"هان...بله...بله..."
چانیول اطراف رو دید زد تا پاپی مورد علاقه‌اش رو پیدا کنه,پیداش کرد در حالی که گوشه ای ایستاه بود بهش پوزخند میزد.
بکهیون مستقیم سمت چانیول اومد,یقه لباسش رو چسبید,روی انگشتهای پاش ایستاد و لبهاشون رو بهم رسوند.
چانیول به خاطر این وضعیت از شدت تعجب چند قدم عقب تر اومد.

"من...من فکر کنم دوستت دارم چان"
بکهیون وانمود کرد که داره خجالت میکشه.چانیول با چشمهای گرد شده بهش خیره بود.نیشخند کوچیکی روی لبهای پف کرده اش اومد و با اخم برگشت که بره که بکهیون جلوش رو گرفت.

"من تو رو آزار دادم پس چرا دوستم داری؟"
اون با اخم گفت ولی بکهیون قبل از اینکه به سرعت فرار کنه دوباره لبهای چانیول رو بوسید.

ضربان قلب چانیول به سرعت بالا رفت,اون قبلاً به دام پسرِ چشم پاپی افتاده بود ولی هنوز میترسید که قراره بعداً چه اتفاقی بیافته.
بکهیون به اومدن دنبالِ چانیول ادامه داد تا اینکه اون رو پریشون خودش کرد.بوسه هایی که به چان میداد حسِ عالی داشت.
به سادگی حرف زدنش و کوچکترین رفتارهاش عالی بود.چانیول هنوز نمیدونست قلبش توسط بکهیون به بازی گرفته شده.

زمانهایی میشد که بکهیون ساعتها چانیول رو دم در کافی شاپ منتظر میگذاشت و از دور با بدجنسی بهش خیره میشد.
زمانی هم بکهیون از قصد چانیول رو وادار کرد با نگرانی تموم سئول رو دنبالش بگرده.در حالی که چانیول برای پیدا کردنش به دردسر افتاده بود بکهیون با پوزخند پنهانی تعقیبش میکرد و از منظره پیش روش لذت میبرد.
بکهیون وانمود کرد بیمار شده.اون وانمود کرد که منتظرشه در حالی که هرگز خونه رو ترک نکرده بود.
چانیول دیگه کتکش نمیزد ولی همچنان با صورت آسیب دیده و کبود توی مدرسه پیداش میشد و هنوز جوری لبخند میزد که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده.
بکهیون از گول زدن چانیول لذت برد تا اینکه زمانی شد که واقعاً شروع کرد به دوست داشتن چان.

اون زمان بود که بغل کردنها و بوسه هاش طبیعی شد و مدام به هر بهانه ای پسر خوش صدا رو میبوسید ولی چیزی که بیشتر ناراحتش میکرد این بود که چانیول هیچوقت جواب بغلها و بوسه هاش رو نمیداد.

بکهیون میدونست که چانیول هم دوستش داره ولی نمیدونست چرا هنوز ابرازش نمیکنه!این خیلی دردآوره. اون به این فکر میکرد که روز به روز داره بیشتر توی دره عمیقِ عشقِ چانیول فرو میره ولی هنوز هم نمیتونه کاری که چانیول باهاش کرده رو فراموش کنه.
اون میخواست اول قلب چانیول رو بشکنه و بعد برگرده پیشش,توضیح بده و اونها دوباره باهم باشن.

The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora