قسمت 18

148 44 2
                                    

صدای یه گریه ضعیف و خفه ای تموم اتاق تیره و تاریک رو پر کرده بود.بکهیون خیلی محکم به یه میله بلند بسته شده بود.مچش خونی بود و از گرسنگی ضعف داشت.
اون هنوز نمیپذیرفت هیچ نوع غذایی وارد سیستم گوارشش بشه,اون میدونست که بچه چانیول رو حمل میکنه ولی میترسید غذای مسموم به خوردش بِدن.
بکهیون سرش درد میکرد,حس سرگیجه و ضعف داشت.
هنوز لباسهای عروسی تنش بود و سه روز شده بود که توی این انبار زندانیه.کریس گفته بود یه دختر با خودش آورده چون نمیتونسته درخواستش رو برای به فاک رفتن رد کنه.
بکهیون به بیهوشی نزدیک بود ولی هنوز چشمهاش رو باز نگه میداشت میترسید که اونها رو ببنده و بدنش نتونه دَووم بیآره.
قلبتش هنوز پیش پسر قد بلند و چشم درشتش بود.پدر بچه اش ولی اون کجا بود؟مرده بود؟
نور نقره ای رنگ از بین شکافتها به داخل نفوذ میکرد و به بکهیون میفهموند که شب شده.
آه ضعیفی از بین لبهاش خارج شد و پوستش به طرز خطرناکی داشت کبود میشد.انگشتهاش داشت یخ میزد چون کریس زیر پاهاش آب ریخته و بعد کفشهاش رو درآورده بود.

"تو کجایی چان؟"
با گریه توی تاریکی زمزمه میکرد.

"به خاطر ددی دووم بیآر عزیز دلم"
بکهیون در حالی که به شکمش نگاه میکرد گفت.
اون شروع کرد به بلند بلند گریه کردن چون دیگه توانایی تحمل درد رو نداشت.
ناگهان در باز شد و کریس با نیشخند و در حالی که لبهاش رو میلیسید وارد شد.

"هِی بِیب,دلت برام تنگ شده بود...آه متأسفم...من فقط نتونستم درخواست اون جنده رو رد کنم به هر حال...من الآن برای تو اینجام"
اون دستش رو به صورت بکهیون کشید,کتش رو برید و بدون اینکه دستهاش رو باز کنه شلوار جین بکهیون رو پایین کشید.

"وای...حالا میتونم به این منظره بگم خوشگل"
کریس با انگشتهاش به رونهای بکهیون دست کشید.

"بهم دست نزن"
بکهیون از بین دندونهای بهم چفت شده اش غرید.

"اوه واقعاً...هه..."
کریس نزدیک شد و گونه بکهیون رو بوسید.اون سعی کرد لبهاش رو ببوسه ولی بکهیون هر بار که کریس سعی میکرد اون لبهاش رو عقب میکشید.
کریس لباس سفید بکهیون رو از دو طرف کشید که دکمه هاش هر کدوم به جای نامعلومی پرتاب شد.
بکهیون به این خاطر که نیمه برهنه و فقط با یه باکسر ایستاده بود از ترس به خودش لرزید.
کریس جلوش نشسته بود و از منظره لذت میبرد.

"خُب...فکر کنم ما اول باید اون چیزی که توی شکمته رو قبل از عشق بازیمون نابود کنیم.تو چی میگی عزیزم؟نظرت چیه؟"
کریس یه چاقو رو دقیقاً روی ناف بکهیون گذاشته بود.

"نه...نه...نه...کریس نه...لطفاً بس کن"
بکهیون به کریس که نیشخند شیطانی میزد التماس کرد.

"نه میتونم انجامش بدم پسر,تو فکر کردی من همه اینها رو انجام دادم که بعدش ولت کنم بری؟اگه تنها اون پارک بی مصرف فکرش رو توی مغزت نمیانداخت من میتونستم باهات کلی حال کنم ولی اون گاگول به خاطر اینکه عاشقت بود ازت محافظت کرد....اییییشششش...من نباید فقط مسمومش میکردم.اهم...خُب بکی امشب تو مال من میشی و فقط اسم من رو موقعی که دارم به فاکت میدم فریاد میزنی"
اون در حالی که بکهیون لرزون رو باز میکرد گفت.

The Fall Of Angel(Chanbaek Ver)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt